جدول جو
جدول جو

معنی ارتکین - جستجوی لغت در جدول جو

ارتکین(اَ تَ)
از امرای مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 572 و 573 شود، دل تافته و بی قرار گردیدن، اندوهگین گردیدن برای کسی یا چیزی، تباه شدن جگر و سوخته و اندوهگین شدن از درد. (منتهی الارب). سوخته شدن از درد و اندوه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، درجستن اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارکین
تصویر ارکین
(پسرانه)
آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایتکین
تصویر ایتکین
(پسرانه)
آیتکین، غلام ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتگین
تصویر ارتگین
(پسرانه)
همسر دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیتکین
تصویر آیتکین
(پسرانه)
غلام ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتکاب
تصویر ارتکاب
انجام دادن کاری، به ویژه کاری نامشروع، سر زدن گناه از کسی، گناه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایتکین
تصویر ایتکین
صاحب خانه، خداوند خانه، خانه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
رشکین، دارای رشک وحسد، حسود، باغیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
پخته شده با ارزن مثلاً نان ارزنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتهان
تصویر ارتهان
به گرو گرفتن، گرو کردن، گروگان گیری
فرهنگ فارسی عمید
یعقوب پاشا. وکیل نظارت معارف مصر، متوفی بسال 1919 میلادی او راست: 1- احکام المرعیه فی شأن الاراضی المصریه. که سعید افندی عمون آن را بعربی ترجمه کرد و آن شامل دو قسم است: اول در باب اراضی بر وجه شرعی بر حسب مذهب امام ابی حنیفه سخن راند و آن شامل چهار کتابست. دوم در باب اراضی بر وجهی که امروز دیده میشود و آن نیز دارای چهار کتابست و آن در بولاق بسال 1307 هجری قمری بطبع رسیده است.
2- القول التام فی التعلیم العام. علی بک بهجت آن را بعربی نقل کرده و در بولاق بسال 1894 میلادی چاپ شده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
بلغت فارسی سنگ ریزه های سبکی است زردرنگ و کوچک. محرق او لطیف و طلاء او باآب گشنیز و مانند او جهت اورام حاره و با محللات جهت بردن گوشت زیاده و با قیروطی جهت رویانیدن گوشت و با مدرّات جهت ریزانیدن حصاه نافع است و اجتناب از خوردن او اولی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اخرا. ارتکین. و رجوع بترجمه ابن بیطار (لکلرک) ج 1 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
افضلی والی اسکندریه و غلام ملک الافضل بن امیرالجیوش بود. رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود، مانده شدن، دمه و تاسه برافتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنده شدن. یقال: ’بئر لایفثج (مجهولاً) ، ای لاینزع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تماس لرد. سیاستمدار انگلیسی، متولد در ادمبورگ. وی یکی از خطبای بزرگ عصر خویش بود. (1750-1823م.)
ابنزر. حکیم الهی از مردم اکس ّ و یکی از مؤسسین کنیسۀ مخالف عقاید رسمی اکس. (1680-1754م.)
ویلیام. او راست: تاریخ هندوستان در عصربابر و همایون که در سال 1854 میلادی تألیف شده است
لغت نامه دهخدا
(کامْ)
آرمیدن، جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت، اضطراب کردن. مضطرب بودن از زخم. (تاج المصادر بیهقی). پریشان حال شدن از زخم. طپیدن از زخم یعنی ضرب
لغت نامه دهخدا
موضعی است بمغرب اردهان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکن. ستونها، مستمندان. فقیران.مساکین. درویشان. مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث) : فضلۀ مکارم ایشان (توانگران) به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان)، جمع واژۀ ارموله. رجوع به ارموله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتدان
تصویر ارتدان
دوک و دوکدان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرتزین
تصویر آرتزین
چاه جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است بیابانی برگهایش شبیه برگ ابهل و بلندیش شبیه غلاف لوبیا جا داردتخمهایش سیاه و در طب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
گروستاندن، گروکردن، گروگان گرفتن گرو گرفتن گروستاندن گرو کردن به گرو گان گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکاب
تصویر ارتکاب
گناه و معصیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بر کمان بودن، ایستاشدن (ایستا ثابت)، برجستن سرخرگ ثابت شدن، یا ارتکاز برقوس. گوشه کمال بر زمین نهاده بر آن تکیه کردن (برای برخواستن) بر کمان تکیه کردن کمان را بر زمین فرو برده ایستادن، یا ارتکاز عرق. بر جستن رگ پریدن رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکاس
تصویر ارتکاس
نگونسازی افتادن برآمدن پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکاف
تصویر ارتکاف
برف نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکام
تصویر ارتکام
بر هم نشستن، انبوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
حسود، با غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربعین
تصویر اربعین
چله، چهلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
نانی که از آرد ارزن پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهان
تصویر ارتهان
((اِ تِ))
گرو گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتکاز
تصویر ارتکاز
((اِ تِ))
ثابت شدن
ارتکاز بر قوس: کمان را بر زمین فرو برده ایستادن
ارتکاز عرق: برجستن رگ، پریدن رگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربعین
تصویر اربعین
چله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرتزین
تصویر آرتزین
چاه جهنده، خیزچاه
فرهنگ واژه فارسی سره