جدول جو
جدول جو

معنی ارزنین

ارزنین
پخته شده با ارزن مثلاً نان ارزنین
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ارزنین

ارزنین

ارزنین
منسوب به ارزن. نانی را گویند که از آرد ارزن پخته باشند. (برهان). نان ارزنین. لعیعه:
برآشفته اند از توترکان چه گویم
میان سگان در یکی ارزنینی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

ارمنین

ارمنین
گیاهی است بیابانی برگهایش شبیه برگ ابهل و بلندیش شبیه غلاف لوبیا جا داردتخمهایش سیاه و در طب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار

ارزنان

ارزنان
قریه ای است از قراء اصفهان. ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمد بن محمد الحافظ در اصفهان. و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.
لغت نامه دهخدا

ارمنین

ارمنین
بیونانی اسم نباتیست که بر دو نوع برّی و بستانی میباشد و بری او غیرمستعمل و بستانی او برگش شبیه ببرگ ابهل و ساقش مربع و بقدر نصف ذراع و غلاف ثمرش شبیه بغلاف لوبیا و مایل بطرف اسفل و تخمش سیاه و دراز و تخم برّی او مستدیر و اغبر، و گویند ارمنین درخت قلقلان است. در سیم گرم و محلل و جذّاب و یک درهم او با شراب بغایت محرک باه و ضماد مطبوخ او محلل اورام بلغمی و جاذب پیکان و خار از بدن و مخرج جنین و قطور او با عسل جهت قرحۀ چشم نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلغت رومی انار صحرائی را گویند و بعربی رمان البرّی خوانند و بعضی درخت انار صحرائی را گفته اند و بعضی گویند اناردانۀ دشتی است که آنرا حب القلقل خوانند، قاف اول مکسور و ثانی مفتوح. (برهان). انار برّی. (سروری) (جهانگیری). انار دشتی. (رشیدی). قلقل. (اختیارات بدیعی). انار کوهی. (شعوری). قلقلان. قُلاقِل. حب القلقل. اناردانۀ دشتی. جودان. جودانه. گلنار پارسی
لغت نامه دهخدا

ارقنین

ارقنین
شهری است به روم و سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزو کرد و ابوفراس آنرا یاد کرده و گوید:
الی أن وردنا ارقنین نسوقها
و قد نکلت اعقابنا و المخاصِر.
و بعضی آنرا با فاء ذکر کرده اند ولی ارقنین با قاف بیشتر آمده است. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الأعلام ترکی گوید: بروایت نویسندگان عرب شهری معروف به وده بدیار روم و معلوم نیست که با کدام شهر اناطولی تطبیق میشده و موقع آن کجاست، آنکه بر اهل خود غیرت ندارد. (منتهی الأرب). بی حمیّت، آنکه اهل او مهابت وی نکنند. (منتهی الأرب). رُکاک
لغت نامه دهخدا

ارزنی

ارزنی
منسوب به ارزن، موضعی در دیاربکر. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا