جدول جو
جدول جو

معنی اربو - جستجوی لغت در جدول جو

اربو(اَ بو / اَ بَ / بُ)
تصحیفی و لحنی از امرود (در رامسر و شهسوار و لاهیجان). میوه ایست که آنرا امرود گویند. (برهان قاطع). کمثری. و رجوع به اربودار وامرود شود، بلا. داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
اربو
خرمای وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رابو
تصویر رابو
(دخترانه)
هدیه، پیشکش، نام گلی از گلهای بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فربو
تصویر فربو
(دخترانه)
مرکب از فر (شکوه) + بو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردو
تصویر اردو
اردوگاه، هر گونه سفر کوتاه شبانه روزی گروهی که به منظور گردش علمی، ورزشی و مانند آن برگزار می شود، در ورزش محلی که ورزشکاران در طول برگزاری مسابقات و یا مدت کوتاهی قبل از آن در آنجا اقامت می کنند، محل اقامت سپاهیان، محل اقامت شاه و همراهانش در سفر یا شکار، گروهی از سپاهیان با تمام لوازم که به جانبی فرستاده می شوند، کنایه از گروه بزرگی از مردم، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در پاکستان و هند رایج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبو
تصویر انبو
انبوییدن، پسوند متصل به واژه به معنای انبوینده مثلاً دست انبو، گل انبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرو
تصویر ابرو
خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم می روید، در ریاضیات آکلاد، خطی که برای اضافه کردن کلمه ای در میان کلمات کشیده می شود
ابرو انداختن: بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه
ابرو بالا انداختن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن
ابرو بالا کشیدن: کنایه از بی میلی نشان دادن، اظهار مخالفت کردن، ابرو بالا انداختن
ابرو ترش کردن: کنایه از گره بر ابرو انداختن برای نشان دادن خشم یا ناخرسندی خود، اخم کردن، برای مثال او کرده ترش گوشۀ ابرو ز سر خشم / من منتظر لب که چه دشنام برآید (امیرخسرو - ۲۵۷)
ابرو خم نکردن: کنایه از طاقت آوردن و سختی و مشقتی را با رضا و بردباری تحمل کردن، خم بر ابرو نیاوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشبو
تصویر اشبو
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، فحم، شگال
جایی که در آن زغال بریزند، زغالدان، انبار زغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربع
تصویر اربع
اربعه، چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی، مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، سرشیر، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
چوب عود است که بهر بخورش سوزند، (برهان)، رجوع به داربوی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیعانه. بیعانه ای که قبل از تسلیم متاع بفروشنده دهند. پیش مزد. ربون. اربان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گلابی و امرود است و ارمون هم گویند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
الطرسوسی. از اطباء دورۀ فترت بین ابقراط و جالینوس. (عیون الانباء ج 1 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
باربیون. نوعی ماهی از انواع سیپرینیده که در آبهای شیرین زندگی میکند
لغت نامه دهخدا
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
لغت نامه دهخدا
در درفک و شیر کوه یک نوع پیرو را گویند، در منجیل یکنوع ارس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هربو
تصویر هربو
گیاهی است شبیه به ضیمران وریحان: (اگر چه هربود چون ضمیران بوددرشکل کجاتوان شبه ضمیران به هربوکردک) (اثیرااخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پربو
تصویر پربو
خوشبوی معطر پر عطر پربو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروب
تصویر اروب
سرگردان، تن آسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربد
تصویر اربد
مار زنگوله دار، شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربش
تصویر اربش
رنگارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربص
تصویر اربص
رنگارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربع
تصویر اربع
چهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربی
تصویر اربی
زیاده، زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجو
تصویر ارجو
امیدوارم متکلم وحده مضارع از مصدر (رجا) امید دارم امیدوارم: (تکیه برهمت و مرت تست طمع من وفا شود ارجو) (سوزنی) توضیح: عالبا پس از آن (که) آید: فرخنده و فرخ بر میر منی امروز ارجو که همایون و مبارک بود ای فال. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربو
تصویر داربو
عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرو
تصویر ابرو
مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه چشم زیر پیشانی
ابرو بالا انداختن: بی میلی نشان دادن، مخالفت کردن
خم به ابرو نیاوردن: تحمل کردن مشقت و ناله نکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند، لشکرگاه، محل لشکر، محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربع
تصویر اربع
((اَ بَ))
چهار، چهار زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربو
تصویر چربو
((چَ))
چربی
فرهنگ فارسی معین
بوی ترشی که از کره استشمام شود
فرهنگ گویش مازندرانی