جدول جو
جدول جو

معنی اذقن - جستجوی لغت در جدول جو

اذقن(اَ قَ)
مرد دراززنخ.
لغت نامه دهخدا
اذقن
دراز نخ دراز چانه
تصویری از اذقن
تصویر اذقن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذن
تصویر اذن
اجازه، رخصت، فرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذقن
تصویر ذقن
زنخ، چانه، زنخدان
فرهنگ فارسی عمید
کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذن
تصویر اذن
گوش، عضو شنیداری بدن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ قَ)
جمع واژۀ اقنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی خانه سنگین. (منتهی الارب). رجوع به اقنه شود، نخواستن و ناخوش داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خواهش نکردن طعام را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزوناکردن طعام. (تاج المصادر بیهقی) ، خواهش کردن طعام را. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باز شدن آسمان از ابر و گشاده شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن ابر از آسمان و گشاده شدن آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
نعت تفضیلی از اذعان، بیاد آوردن. تذکیر. با یاد آوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
اکنون.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دستوری. (منتهی الارب). دستوری دادن. (زوزنی). بار. اجازه. اجازت. رخصت:5 و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن.
جامی.
- اذن دادن، دستوری دادن. رخصت دادن. جایز شمردن. مرخص کردن. اجازه.
لغت نامه دهخدا
(اُ ذُ)
گوش:
گر شنیدی اذن کی ماندی اذن
یا کجا کردی دگر ضبط سخن.
مولوی.
- اذن بسطاء، گوش کلان و پهن.
- اذن خرباء، گوشی شکافته. (مهذب الاسماء).
- اذن خرقاء، گوشی سوراخ کرده. (مهذب الاسماء).
- اذن واعیه، گوش شنوا.
لغت نامه دهخدا
(اُ ذُ)
یکی از جبال بنی ابی بکر بن کلاب.
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام قریه ای است به حلب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
استوارتر، تکیه گاه گردانیدن برای کسی، بر پهلوی چپ افکندن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذقن. زنخها. زنخدانها
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بگوش کسی زدن. بر گوش زدن. (تاج المصادر بیهقی).
اذن. اذانت.
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
فرس اذقی، اسپ فروهشته گوش سست بینی. (منتهی الارب). مؤنث: ذقواء، بی آرام کردن کسی را. (منتهی الارب). جنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سست کردن، چنانکه روزه کسی را: اذلاق صوم، اذلاق طائر، فضله افکندن پرندگان. سرگین انداختن مرغ. (منتهی الارب) ، اذلاق سراج، روشن کردن چراغ را، اذلاق ضب ّ، آب ریختن در سوراخ سوسمار تا بیرون آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ایست از نواحی کورۀ قصران در خارج نواحی ری و بدانجا منسوبست ابوالعباس احمد بن الحسین بن بابا الزیدی و ابوسعد از او سماع دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش ور. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور، خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی: کل ﱡ صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی از نامهای مردان عرب از جمله نام جدّ پدر محمد بن احمد بن جعفر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریۀ اذان، آذان. قریه ایست بحوالی هرات. و خواجه ابوالولید احمد بن ابی الرجا بدانجا مدفون است. رجوع به حبط ج 1 ص 292 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن.
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ)
جمع واژۀ اذنه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گوش. اذن:
اذن مؤمن وحی ما را واعی است
آنچنان گوشی قرین داعی است.
مولوی.
ج، آذان
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَن ن)
مردی که آب بینی او از هر دو سوراخ روان باشد. (منتهی الارب). آنکه آب بینی او از هر دو سوراخ جاری شود. آنک از بینی وی آب روان باشد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آنک آب از بینی او چکد. آب بینی چکنده. مفی. فرکند. فرغند. مؤنث: ذنّاء.
- امثال:
انفک منک و ان کان اذن ّ
لغت نامه دهخدا
سنه الاذن، نام سال اول هجرت، اذناب ناس، مردم کم پایه. مردمان حقیر. اسافل ناس. عوام الناس. ذنبات. اتباع. سفلۀ مردم. مقابل نواصی قوم:5 امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی... تا... بمدینه السلام رویم و غضاضتی که جاه خلافت را میباشد از گروهی اذناب... دور کنیم. (تاریخ بیهقی، . این خداوند بسیار اذناب را بتخت خود راه داده است و گستاخ کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. (کلیله و دمنه). مهتران... قصد زیردستان و اذناب در مذهب سیادت محظور شناسند. (کلیله و دمنه). اذناب و اتباع قوم ازین سخن سر باززدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 149). ف تنه اذناب و ارباب عیث و فساد به آخر رسید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی) ، بندگان و کنیزکان و لواحق. (غیاث اللغات). حواشی و خدم:5 اذناب حشم و اتباع خدم را به تسبیب بر سر عمال کرد تا به ارهاق هرچه تمامتر و شنیعتر مالهای بسیار از ایشان حاصل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364). چون رحل و ثقل او روان شد اوباش و اراذل قوم دست تعدی و تطاول به اذناب حشم او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). کافرراه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجالۀ حشم او که بر عقب می آمدند برسند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 245) ، سپس روندگان
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذقان
تصویر اذقان
از پارسی، جمع ذقن، زنخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذقن
تصویر ذقن
زدن بر گردن کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذقن
تصویر ذقن
((ذَ قَ))
زنخ، چانه، جمع اذقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذن
تصویر اذن
((اِ))
رخصت دادن، اجازه دادن، فرمان، رخصت، اجازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذن
تصویر اذن
((اُ ذُ))
گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
آگاه کردن، خبر دادن، خبر دادن از وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
هر بنده مصلح و مومن و مستور چون بیند در جایگاهی معروف بانگ نماز شنود یا بانگ نماز دهد، دلیل حج بیت الله بگذارد. اگر بانگ نماز در جایگاهی مجهول بود، مکروهیو ناپسندی بدو رسد. اگر این خواب را مردی فاسق دید، دلیل که او را به دزدی گیرند. اگر دید بانگ نماز را از مسجد یا از مناره دهد، دلیل که مردمان را به خدا می خواند. اگر دید در بستر خفته بانگ نماز میداد. دلیل که با زن خود الفت دارد. اگر دید بانگ نماز در خانه خود میداد، دلیل که مفلس و درویش گردد و گویند کسی از اهل بیت او هلاک شود. اگر دید بانگ در چاه یا در سردابه میداد، دلیل که آن کس زندیق یا منافق است. اگر دید که بانگ نماز در کوچه میداد. دلیل بر ماسوی کند. ابراهیم کرمانی گوید: اگر مردی بیند با زن خود بانگ نماز میداد، دلیل است که از دنیا رحلت کند بزودی. و اگر دید در کلمه های بانگ نماز زیادت و نقصانی بود، دلیل که بر مردمان ستم و بیداد نماید. اگر دید کودکی بانگ نماز میداد، دلیل که پدر و مارد را وداع گوید. اگر بیند بانگ نماز در گرمابه میداد، دلیل بدحالی او بود در دین و دنیا. اگر دید بانگ نماز در قافله یا در لشگرگاه میداد، تاویلش بد است. اگر بیند محبوسی درزندان بانگ نماز میداد و اقامه کرد، از زندان رهایی یابد. اگر بیند بانگ نماز به لهو و بازی میداد، دلیل که هلاک شود. اگر دید بر سر کوهی بانگ نماز میداد، دلیل که پادشاه سخن راست گوید و او را به خدای تعالیخواند. اگر دید در مناره بانگ نماز میداد، دلیل که بزرگیو فرمانروائی یابد. اگر بیند در کنج خانه بانگ نماز داد، دلیل که در کار حق خیانت کند. اگر بیند درسردابه بانگ نماز داد، دلیل که به سفر زود شود و در آن سفر رنج و بلا کشد و دیر بماند. اگر دید در میان کوهی بانگ نماز کرد، دلیل که در میان قومی ستمگر گرفتار آید و با وی خیانت کنند. اگر ییند بر کرسی یا بر تختی نشسته بود یا ایستاده و به لهو بانگ نماز میکرد، دلیل که عقل از او زایل شود. اگر دید دیگری بانگ نماز کرد و او بشنید. دلیل که به کار عبادت و طاعت کاهل است و کسی او را به خدای تعالی خواند. اگر بیند بانگ اقامت شنود، دلیل که در کارهای حق توفیق یابد. محمد بن سیرین
بانگ نماز در خواب بر دوازده وجه است. اول: حج. دوم: سخن. سوم: فرمانروائی. چهارم: بزرگی. پنجم: ریاست. ششم: سفر. هفتم: بریدن. هشتم: مفلسی. نهم: خیانت. دهم: جاسوسی. یازدهم: منافقی. دوازدهم: بریدن دست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب