جدول جو
جدول جو

معنی اذن

اذن(کَ / کِ)
دستوری. (منتهی الارب). دستوری دادن. (زوزنی). بار. اجازه. اجازت. رخصت:5 و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن.
جامی.
- اذن دادن، دستوری دادن. رخصت دادن. جایز شمردن. مرخص کردن. اجازه.
لغت نامه دهخدا