جدول جو
جدول جو

معنی اذن

اذن((اِ))
رخصت دادن، اجازه دادن، فرمان، رخصت، اجازه
تصویری از اذن
تصویر اذن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اذن

اذن

اذن
سنه الَاذن، نام سال اول هجرت، اذناب ناس، مردم کم پایه. مردمان حقیر. اسافل ناس. عوام الناس. ذنبات. اتباع. سَفَلۀ مردم. مقابل نواصی قوم:5 امیرالمؤمنین اعزازها ارزانی داشتی... تا... بمدینه السلام رویم و غضاضتی که جاه خلافت را میباشد از گروهی اذناب... دور کنیم. (تاریخ بیهقی، . این خداوند بسیار اذناب را بتخت خود راه داده است و گستاخ کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 148). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. (کلیله و دمنه). مهتران... قصد زیردستان و اذناب در مذهب سیادت محظور شناسند. (کلیله و دمنه). اذناب و اتباع قوم ازین سخن سر باززدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 149). ف تنه اذناب و ارباب عیث و فساد به آخر رسید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی) ، بندگان و کنیزکان و لواحق. (غیاث اللغات). حواشی و خدم:5 اذناب حشم و اتباع خدم را به تسبیب بر سر عمال کرد تا به اِرهاق هرچه تمامتر و شنیعتر مالهای بسیار از ایشان حاصل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364). چون رحل و ثقل او روان شد اوباش و اراذل قوم دست تعدی و تطاول به اذناب حشم او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). کافرراه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجالۀ حشم او که بر عقب می آمدند برسند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 245) ، سپس روندگان
لغت نامه دهخدا

اذن

اذن
بگوش کسی زدن. بر گوش زدن. (تاج المصادر بیهقی).
اِذن. اَذانت.
لغت نامه دهخدا

اذن

اذن
دستوری. (منتهی الارب). دستوری دادن. (زوزنی). بار. اجازه. اجازت. رخصت:5 و پسرش را بدیوان آوردند و موقوف کردند تا مقرر گردد باذن اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324).
بگفتا اذن خواهی چیست از من
چه بهتر کور را از چشم روشن.
جامی.
- اذن دادن، دستوری دادن. رخصت دادن. جایز شمردن. مرخص کردن. اجازه.
لغت نامه دهخدا

اذن

اذن
گوش:
گر شنیدی اذن کی ماندی اذن
یا کجا کردی دگر ضبط سخن.
مولوی.
- اُذُن بَسْطاء، گوش کلان و پهن.
- اذن خرباء، گوشی شکافته. (مهذب الاسماء).
- اذن خرقاء، گوشی سوراخ کرده. (مهذب الاسماء).
- اذن واعیه، گوش شنوا.
لغت نامه دهخدا