جدول جو
جدول جو

معنی ادیال - جستجوی لغت در جدول جو

ادیال
(اَدْ)
در درشکه، لیس. پردۀ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را
لغت نامه دهخدا
ادیال
روسی پتو، جاجیم (در آن خواب افزار پیچند) پتو مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آنرا در آن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
ادیال
پتو، مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند
تصویری از ادیال
تصویر ادیال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افیال
تصویر افیال
فیل ها، دو مهرۀ شطرنج، جمع واژۀ فیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
داخل کردن، به درون بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقیال
تصویر اقیال
سروران، رؤسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذیال
تصویر اذیال
ذیل ها، آخر چیزی ها، دامن ها، پایین ها، دنباله ها، دم ها، جمع واژۀ ذیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغیال
تصویر اغیال
غیل ها، درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه ها، جنگل ها، جمع واژۀ غیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیال
تصویر امیال
میل ها، خواست ها، تمایل ها، رغبت ها، اشتها ها، محبت ها، خمیدن ها، برگردیدن ها، یک سو شدن ها، انحراف ها، جمع واژۀ میل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادلال
تصویر ادلال
فخر فروشی کردن، ناز و کرشمه کردن، عشوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادیان
تصویر ادیان
دین ها، کیش ها، آیین ها، جمع واژۀ دین
فرهنگ فارسی عمید
(اَدْ)
جمع واژۀ دیک. (منتهی الارب). خروسان
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
چاروای فربه دونده. (لغت نامۀ حافظ اوبهی). چارپای دونده. (برهان قاطع). چارپای دونده را که فربه باشد گویند. ادیون. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
جمع واژۀ دین. (دهّار) (غیاث). کیشها: الادیان سته، واحده للرحمن و خمسه للشیطان. صواب من آنست که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر که زبدۀ همه ادیانست اقتصار نمایم. (کلیله و دمنه).
- علم الأدیان، دانش شناختن دینها:
پیغمبر گفت علم علمان
علم الأبدان علم الأدیان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ)
وام گرفتن. (منتهی الارب). وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن:
پس از کردگار جهان آفرین
بتو دارد امّید ایران زمین.
فردوسی.
بگیتی چه دارید چندین امید
نگر تا چه بد کرد با جمّشید.
فردوسی.
بود محال، ترا داشتن امید، محال
بعالمی که نماند هگرز بر یک حال.
قطران.
گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد
همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم.
سعدی.
امیدی که دارم بفضل خداست.
(بوستان).
بعد از تو بهیچکس ندارم
امّید و ز کس نیایدم باک.
سعدی.
تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب
بامیدی که درین ره بخدا میداری.
حافظ (از آنندراج).
، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن:
جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
هر آنکس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.
فردوسی.
ما را صنما همی بدی پیش آری
از ما تو چرا امید نیکی داری ؟
(از قابوسنامه).
فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش
پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟
ناصرخسرو.
از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم
کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم.
سعدی.
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی.
نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان).
غله چون زرد شد امید مدار
که دگرباره سبزتر گردد.
سعدی.
، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن:
نباید که ارژنگ ودیو سپید
بجان تو دارند هرگز امید.
فردوسی.
وصلش، اخسیکتی، امید مدار
که وفا با جمال کم سازد.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
جمع واژۀ دیر. (دهار). کلیساهای ترسایان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیال
تصویر اکیال
جمع کیل، پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
درآوردن، بدرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
جمع خیل، گروه سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذیال
تصویر اذیال
جمع ذیل، دامن ها، جمع ذیل دامنها: (سلطان... به خواجه حواله کرد... چنانکه از هیچ جانب غبار آزادی بر اذیان ننشست) (سلجوقنامه ظهیری) یا اذیان ناس. طبقه پست از مردم اذناب ناس سپس روندگان پس ماندگان مقابل نواصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیان
تصویر ادیان
جمع دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیاک
تصویر ادیاک
جمع دیک، ماکیان مرغ و خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیار
تصویر ادیار
جمع دیر، کنشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
نازیدن، تاختن، راه شناسی، گستاخی، فرا شیفتگی، یارایی ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغال
تصویر ادغال
جمع دغل، فسادها، تباهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیال
تصویر ازدیال
دورکردن از جایی دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیال
تصویر اقیال
بزرگواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیال
تصویر افیال
پارسی تازی شده، جمع فیل، پیلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیان
تصویر ادیان
جمع دین، کیش ها، آیین ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل، خواهش ها، کام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذیال
تصویر اذیال
جمع ذیل، دامن ها، آخر چیزها، دم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادخال
تصویر ادخال
((اِ))
درآوردن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین