جدول جو
جدول جو

معنی ادش - جستجوی لغت در جدول جو

ادش
همنام، برادر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکدش
تصویر اکدش
(پسرانه)
دورگه، معشوق، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الش
تصویر الش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، قزل آغاجغ، آلاش، قزل گز، آلوش، راج، آلش، مرس، چلر، قزل آغاج، چهلر، الاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داش
تصویر داش
برادر، در خطاب صمیمانه به مردان قبل از نام آنان می آید مثلاً داش علی
لوطی
کوره ای که در آن خشت های خام یا ظرف های گلی را بر روی هم می چینند و حرارت می دهند تا پخته شود، کورۀ آجرپزی، کورۀ کوزه گری، آتش خانه، برای مثال زاهد خام خویش بین هرگز / نشود پخته گر نهی در داش (عطار۵ - ۳۴۸)، آتش گاه حمام، تون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادب
تصویر ادب
رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه، خوی خوش، روش مناسب هر کار، تنبیه، مجازات، فرهنگ، فضل و معرفت، ادبیات، تربیت کردن، علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما آن را شامل علوم صرف، نحو، لغت، اشتقاق، معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه و بهره یافتن از هر علمی به قدر حاجت دانسته اند
ادب کردن: تنبیه کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادا
تصویر ادا
به جا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه، پرداختن مثلاً ادای دین، بیان کردن مثلاً ادای تلفظ صحیح،
ناز، کرشمه، غمزه، عشوه، تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه، مقابل قضا، در فقه ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود
ادا درآوردن: کنایه از تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا
ادای دین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است
ادای شهادت: گواهی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشد
تصویر اشد
شدیدتر، سخت تر، قوی تر، استوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخش
تصویر اخش
بها، ارزش، قیمت، آخش، برای مثال خود فزاید همیشه مهر فروغ / خود نماید همیشه گوهر اخش (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارش
تصویر ارش
واحد اندازه گیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشت میانۀ دست تا آرنج اندازه گیری می شد، ذراع، برای مثال به کف ماروش نیزۀ ده ارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی- مجمع الفرس - ارش)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
شهری از شهرهای حصاردار نفتالی در جلیل که هم بلاویان جرشونی داده شد. (یوشع 20:7 و 21:23 و اول تواریخ ایام 6:76) و از آن پس شهر بست گردید. (یوشع 20:7) و مسکن باراق بود. (داود 4:6). و دبوره دو سبط ربولون و نفتالی را در آنجا جمع کرد. (داود4:6 و 10 و 11). و تغلث فلاسر آن را در مدت سلطنت فقح مفتوح ساخت. (دوم پادشاهان 15:29). واقعه یوناتان مکابیوس و دیمتریوس هم در نزدیکی آنجا اتفاق افتاد. (امکابیان 11:63). فعلاً قادش همان قریۀ قادش است که به مسافت ده میل به شمال صفه و چهار میل غربی حوله واقع است. و موقع بسیار نیکو و خوش منظر دارد و در جنوب مرج عیون و حوله واقع میباشد. و در اطرافش خرابه ها و آتشکده های بسیار است. (قاموس کتاب مقدس ص 683)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
در منطقۀ سنجار و نصیبین ظاهراً یک طایفه از هفتالیان بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 372). کادیش
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادژ است و آن سرخی بسیاهی مایل باشد که در روی مردم بهم رسد و آنرا بعضی سرخ باد میگویند و بعضی مقدمۀ جذام میدانند. (برهان) (آنندراج). بادشکام. بادشنام. بادشفام. بادژو. سرخی و کمودتی که در روی پدید آید مانند جذام. (ناظم الاطباء). رجوع به بادژفام و بادژکام و بادژ و باددژ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امدش
تصویر امدش
لاغر، کم خرد
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یا جانوری که از دو نژاد باشد دورگه دو تخته، دو چیز که با هم مخلوط ممزوج شده باشند، محبوب مطلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داش
تصویر داش
کوره آجر پزی و مخفف داداش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدش
تصویر خدش
خوف، آشفتگی، ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدش
تصویر فدش
شکستن سر کسی، تننده نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکش
تصویر اکش
ترکی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشد
تصویر اشد
شدید تر و سخت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازش
تصویر ازش
ازاو از آن: (ازش خواهش کردم تا رازم را پوشیده نگهدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادق
تصویر ادق
باریک تر دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادک
تصویر ادک
اشتر بی کوهان بیکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا
تصویر ادا
عشوه، غمزه، ناز، اشاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجش
تصویر اجش
درشت آواز اجشاش آرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب
تصویر ادب
((اَ دَ))
فرهنگ، دانش، هنر، معاشرت، روش پسندیده، شرم، حرمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادا
تصویر ادا
((اَ))
به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است، ناز، کرشمه، رمز، اشاره، حرکات مسخره و بیهوده، تقلید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکدش
تصویر اکدش
((اَ دَ یا دِ))
دورگه، دو چیزکه با هم آمیخته شده باشند، محبوب، مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشد
تصویر اشد
((اَ شَ دّ))
سخت تر، استوارتر، شدیدتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادا
تصویر ادا
((اَ))
اصول ناز و کرشمه، نمودن کراهت و جز آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدش
تصویر خدش
((خَ))
اثری که از زخم یا خراش باقی بماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارش
تصویر ارش
((اَ رَ))
واحدی است از آرنج تا سر انگشت، ذراع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکش
تصویر اکش
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب
تصویر ادب
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
خودش، خود
فرهنگ گویش مازندرانی