جدول جو
جدول جو

معنی ادا

ادا
به جا آوردن، گزاردن، انجام دادن، ادای فریضه، پرداختن مثلاً ادای دین، بیان کردن مثلاً ادای تلفظ صحیح،
ناز، کرشمه، غمزه، عشوه، تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه، مقابل قضا، در فقه ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود
ادا درآوردن: کنایه از تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا
ادای دین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است
ادای شهادت: گواهی دادن
تصویری از ادا
تصویر ادا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ادا

ادا

ادا
به جا آوردن، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است، ناز، کرشمه، رمز، اشاره، حرکات مسخره و بیهوده، تقلید
ادا
فرهنگ فارسی معین

ادا

ادا
جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا

ادا

ادا
از ولاهمعاصر اردشیر، از خانوادۀ آمادونی، داماد خانوادۀسلگونی و پدرخواندۀ خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همه ولاه به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود
لغت نامه دهخدا

ادا

ادا
نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینه خارج شود و بدریاچۀ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

ادا

ادا
در تداول فارسی، غمزه. عشوه. ناز. بشک. خوبی حرکات معشوق. (غیاث اللغات) : خوش ادا.
لغت نامه دهخدا

ادا

ادا
کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنۀ آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبۀ این ناحیت است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا