جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند. ، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند. ، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
نام یکی از دهستانهای 6گانه بخش ایذه شهرستان اهواز است. این دهستان در قسمت خاوری دهدز و رود کارون در جلگه واقع شده است. آب اکثر قراء از قنوات و چاه است و محصول عمده آن غلات است. از 43 آبادی بزرگ وکوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 5000 تن است. قراء مهم آن ازگیل، شکفت کاو، برچستان، گوردائی و ده نو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). شهریست (بخوزستان) با سوادهای سخت خرم و آبادان و بانعمت و خواستۀ بسیار بر لب رود نهاده و از وی دیباهای بسیار خیزد و دیبای پردۀ مکه آنجا کنند. (حدود العالم). رجوع به تاریخ کرد و جغرافیای غرب ایران و ایذج شود
نام یکی از دهستانهای 6گانه بخش ایذه شهرستان اهواز است. این دهستان در قسمت خاوری دهدز و رود کارون در جلگه واقع شده است. آب اکثر قراء از قنوات و چاه است و محصول عمده آن غلات است. از 43 آبادی بزرگ وکوچک تشکیل شده. جمعیت آن در حدود 5000 تن است. قراء مهم آن ازگیل، شکفت کاو، برچستان، گوردائی و ده نو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). شهریست (بخوزستان) با سوادهای سخت خرم و آبادان و بانعمت و خواستۀ بسیار بر لب رود نهاده و از وی دیباهای بسیار خیزد و دیبای پردۀ مکه آنجا کنند. (حدود العالم). رجوع به تاریخ کرد و جغرافیای غرب ایران و ایذج شود
خایه بیرون کشیده. (برهان). بی خایه. جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده. مقطوع. آخته. خصی. خواجه: خروس اخته. یابوی اخته. ج، اختگان، اخته ها (در مورد اسب). شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد. سلمان ساوجی. - امثال: سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند، نظیر: سرمه را از چشم می زند (یا می رباید) ، بسیار در دزدی چابک و چست است. (امثال و حکم)
خایه بیرون کشیده. (برهان). بی خایه. جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده. مقطوع. آخته. خصی. خواجه: خروس اخته. یابوی اخته. ج، اختگان، اخته ها (در مورد اسب). شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد. سلمان ساوجی. - امثال: سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند، نظیر: سرمه را از چشم می زند (یا می رباید) ، بسیار در دزدی چابک و چست است. (امثال و حکم)
جمع واژۀ اخ و اخ ّ و اخو و اخاً و اخواً. برادران. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب) : و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون. (قرآن 58/12). - اخوۀ ابوینی، خواهران یا برادران تنی، فراخ، چنانکه حلقه، گرگین، چنانکه شتر. مؤنث: خوقاء. ج، خوق
جَمعِ واژۀ اَخ و اَخ ّ و اخو و اخاً و اُخواً. برادران. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب) : و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون. (قرآن 58/12). - اخوۀ ابوینی، خواهران یا برادران تنی، فراخ، چنانکه حلقه، گرگین، چنانکه شتر. مؤنث: خَوْقاء. ج، خوق
چین و شکنج. (بهار عجم) (غیاث) ، فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) ، بسیار بیضه کردن ملخ. کر بسیار گذاشتن ملخ. بسیاربیضه گردیدن جراد. (منتهی الارب) ، بسیارنبات شدن چراگاه، دراز شدن زمانه بر کسی: اخنی الدهر علیه، فساد آوردن. (آنندراج)
چین و شکنج. (بهار عجم) (غیاث) ، فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) ، بسیار بیضه کردن ملخ. کر بسیار گذاشتن ملخ. بسیاربیضه گردیدن جراد. (منتهی الارب) ، بسیارنبات شدن چراگاه، دراز شدن زمانه بر کسی: اخنی الدهر علیه، فساد آوردن. (آنندراج)
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).