جدول جو
جدول جو

معنی احماق - جستجوی لغت در جدول جو

احماق(عَ پَ)
گول یافتن. احمق یافتن. (تاج المصادر) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
احماق
دیوانه یافتن، فرزند گول یافتن، گول خواندن
تصویری از احماق
تصویر احماق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احقاق
تصویر احقاق
مطالبۀ حق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احماض
تصویر احماض
مزاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
عمق ها، ژرفاها، گودی ها، شدت ها، عمیق بودن ها، جمع واژۀ عمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احداق
تصویر احداق
حدقه ها، سیاهی های چشم، مردمک های چشم، کاسۀ چشم ها، جمع واژۀ حدقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
اویماق، قبیله، طایفه، دودمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
جمع عمق، ته چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
ترکی تبار قبیله طایفه دودمان، جمع ایماقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاق
تصویر امحاق
نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماق
تصویر ارماق
جمع رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
حق گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمام
تصویر احمام
تب کردن، اندوهاندن، گرم کردن آب، سیاه گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماض
تصویر احماض
شور و ترش شدن، شوخی کردن شوخی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماش
تصویر احماش
خشماندن، به شورآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناق
تصویر احناق
سخت کینگی لاغر گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آتش زدن سوزاندن، آزار رسانی، لاشه سوزی، سوز آوری سوزانیدن بر پا کردن حریق، اذیت رساندن، سوز آوری. یا احراق کواکب. احراق کواکب یا احراق شه. سوختن جسد میت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حدقه، مردمکها سیاهی های چشم، جمع حدقه. سیاهی های چشم مردمکهای چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباق
تصویر احباق
گردن نهادن نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحماق
تصویر انحماق
نابخردی، گولیدن (احمق شدن)، فروتنی، سرد بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اِ))
به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اَ))
جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماض
تصویر احماض
((اِ))
از حالی به حال دیگر گشتن، شوخی و مزاح کردن، از جدیّت به سستی گراییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماد
تصویر احماد
((اِ))
ستوده کار شدن، ستودن، تحسین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
((اِ))
مطالبه حق کردن، به حق حکم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احراق
تصویر احراق
((اِ))
سوزانیدن، آتش زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداق
تصویر احداق
جمع حدقه، سیاهی های چشم، مردمک های چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
جمع عمق، تک ها، ته ها، رژف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایماق
تصویر ایماق
((اُ))
قبیله، دودمان، جمع ایماقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احقاق
تصویر احقاق
دادرسی، دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعماق
تصویر اعماق
ژرفاهای
فرهنگ واژه فارسی سره