جدول جو
جدول جو

معنی احماض

احماض((اِ))
از حالی به حال دیگر گشتن، شوخی و مزاح کردن، از جدیّت به سستی گراییدن
تصویری از احماض
تصویر احماض
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با احماض

احمال

احمال
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

احماد

احماد
ستاییدگی در خور ستایش بودن، ستوده یابی ستوده کار شدن ستوده شدن بستایش رسیدن، کاری کردن که موجب ستایش باشد، ستوده یافتن محمود یافتن ستودن تحسین تمجید
فرهنگ لغت هوشیار