جدول جو
جدول جو

معنی احراض - جستجوی لغت در جدول جو

احراض(اَ)
جمع واژۀ حرض. مردم ضعیف که کارزار نتوانند کرد، چادر نادوخته که حاجیان پوشند:
محرم کوی تو تا هر روز گردد آفتاب
از دو صبحش آسمان سامان احرامی کند.
تأثیر
لغت نامه دهخدا
احراض(طَمْ / طُمْ نَ)
پدر فرزند ناخلف شدن. (منتهی الارب). فرزند بد زادن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احرار
تصویر احرار
گرماها، گرمی ها، جمع واژۀ حرّ، حرّ ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احرام
تصویر احرام
بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه، کنایه از دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می بندند و دیگری را به دوش می اندازند
احرام بستن: جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
غرض ها، قصدها، مقصودها، نشانۀ تیرها، هدف ها، جمع واژۀ غرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احریض
تصویر احریض
گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، کابیشه، بهرم، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
عرض ها، متاع ها، کالاها، بیماریها، آنچه برای شخص پیش بیاید، چیزی که دوام و بقا نداشته باشد، در فلسفه آنچه قائم به غیر باشد، جمع واژۀ عرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احراز
تصویر احراز
رسیدن به چیزی، به دست آوردن، فراهم آوردن، محرز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی برگردانیدن، رخ برتافتن، دوری کردن، پرهیز کردن، پرهیز کردن از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امراض
تصویر امراض
مرض ها، بیماری ها، ناخوشی ها، جمع واژۀ مرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احراب
تصویر احراب
تاراجاندن، جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراز
تصویر احراز
فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماض
تصویر احماض
شور و ترش شدن، شوخی کردن شوخی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احواض
تصویر احواض
جمع حوض
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ حج کردن، بحرمت شدن، در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن، حرم وحریم
فرهنگ لغت هوشیار
آتش زدن سوزاندن، آزار رسانی، لاشه سوزی، سوز آوری سوزانیدن بر پا کردن حریق، اذیت رساندن، سوز آوری. یا احراق کواکب. احراق کواکب یا احراق شه. سوختن جسد میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراس
تصویر احراس
حارس، مقیم بودن بجایی
فرهنگ لغت هوشیار
از گیاهان کاجیره کاژیره روی کرده چو تخم کاژیره به نفاق و دل اندرون تیره (سنائی حدیقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادگان، ایرانیان جمع حر حران آزادان آزادگان، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، نیت ها، مقصودها، خواهشها، آرزوها، مرادها، هدفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراض
تصویر افراض
عطا دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقراض
تصویر اقراض
پولی را قرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
روی گردانیدن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراض
تصویر امراض
بیمار گردانیدن، بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احرار
تصویر احرار
جمع حر، آزادان، آزادگان، ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغراض
تصویر اغراض
جمع غرض، خواست ها، هدف ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افراض
تصویر افراض
((اِ))
جیره و مقرری به کسی دادن، واجب شدن زکات بر مال، جدا کردن چیزی برای کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرام
تصویر احرام
جمع حرم، جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احراز
تصویر احراز
((اِ))
فراهم آوردن، جمع کردن، پناه دادن، جای دادن، به دست آوردن، رسیدن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احراق
تصویر احراق
((اِ))
سوزانیدن، آتش زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احرام
تصویر احرام
((اِ))
آهنگ حج کردن، در حرم درآمدن، مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احماض
تصویر احماض
((اِ))
از حالی به حال دیگر گشتن، شوخی و مزاح کردن، از جدیّت به سستی گراییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
((اَ))
جمع عرض، بیماری ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراض
تصویر اعراض
رویگردانی
فرهنگ واژه فارسی سره