جدول جو
جدول جو

معنی احثال - جستجوی لغت در جدول جو

احثال
(طَ لَخوا / خا)
احثال دهر، موافقت نکردن زمانه، جمع واژۀ حجر
لغت نامه دهخدا
احثال
(اَ)
یوم ذی احثال، وقعه ای است بین بنوتمیم و بکر بن وائل و مشهور است. (مراصد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امثال
تصویر امثال
مثل، جمع مثل، مثل، داستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احوال
تصویر احوال
حال ها، کیفیت حال و وضع کسی یا جایی، اوضاع معیشت، کار و بار، جمع واژۀ حال
وقایع، پیشامدها
شرح حال، سرگذشت زندگی
سال ها، جمع واژۀ حول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بیرون آوردن خاک چاه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، درخت بریدن، بریدن فرمودن درخت را، پوست بازکردن، بازگشتن ابر، رسیده شدن میوۀ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: انجت النخله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خوی برآوردن، آشکار کردن، تیز دادن، پلیدی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، یقال: شربت دواء فما انجاه، ای ماه اقامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حاجت خود برآمدن، بیرون کشیدن، اغوا ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَرْرا دَ / دِ کَ / کِ)
احجال بعیر، برداشتن بند ازدست چپ شتر و بر دست راست وی نهادن. (منتهی الارب) ، کوزپشت. کوژ. (تاج المصادر). قوزپشت. کوز، کج بینی. خفته بینی، چیز کج شده، مرغول و فروهشته موی: شعر احجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حجل و حجل
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ نَ)
کفیدن شکوفۀ خرما پیش از غوره گردیدن دانۀ وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ خوا / خا)
برافژولیدن بر. برانگیختن بر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) :
تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر
هر زمان سر بفرازم بمیان امثال.
فرخی.
زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد
کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال.
فرخی.
به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان).
ترا تحمل امثال ما بباید کرد
که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.
(گلستان).
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری.
سعدی.
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ زَ)
احثاء خیل بلاد را، کوفتن اسبان به سم شهرها را، جمع واژۀ حجی. عقلها. زیرکیها. مقدارها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حطل
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ پَ)
احصال نخل، غوره کردن خرمابن. (منتهی الارب). باغوره شدن خرما. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حسل،
{{ریشه از عربی، صوت}} زه ! احسنت. آفرین. وه ! خه !
چو زد (رستم) تیر بر سینۀ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدرگفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ گُ)
یاری دادن کسی را به برداشتن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار برنهادن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حمل. بارهای شکم. بارهای درخت.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنهاست از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زمینهای چندی شبیه بهم و کوهستانی در نزدیکی بصره. (ازمراصد الاطلاع) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، پاک شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن. (از اقرب الموارد) ، کاهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
احلال بمکانی، فرود آوردن در جائی. (منتهی الارب) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
قصاص کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (معجم البلدان) ، نیست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داخل شدن ماه در محاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امثال
تصویر امثال
مثلها، مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبال
تصویر احبال
آبستن کردن، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حول، حال، حویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احطال
تصویر احطال
جمع حطل، گرگان شغالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثال
تصویر امثال
جمع مثل، مانندها، شبیه ها
امثال ذلک: مانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اَ))
جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اِ))
به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حال، حال ها، وضع ها، چگونگی مزاج، کار و بار، سرگذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احلال
تصویر احلال
((اِ))
حلال کردن، فرود آمدن در جایی، از حرام بیرون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثال
تصویر امثال
همانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احوال
تصویر احوال
سرگذشت، چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره