جدول جو
جدول جو

معنی احتشاء - جستجوی لغت در جدول جو

احتشاء
(صَ بَ / بِ)
پر گردیدن. (منتهی الارب). آکنده شدن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتشام
تصویر احتشام
شکوه، جلال، شرمگین شدن، صاحب خدم و حشم شدن، حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن، شرم داشتن، حیا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتشاد
تصویر احتشاد
گرد آوردن، جمع کردن، آماده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
سطبر کردن، حاضر شدن مرگ. (منتهی الارب) ، شهری شدن مردم، دویدن فیل، دویدن اسب. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، از سفر بحضر آمدن، آفت به شیر خوردنی رسیدن.
- حال احتضار، حال مردن. حال جان کندن میرنده
لغت نامه دهخدا
برهنه پا رفتن. (منتهی الارب). پابرهنگی.
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ/ کِ)
بهره مند شدن. دولتی شدن. (منتهی الارب). بهره مند گشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). بهره یاب شدن، فرمان دادن زن را تا مویش به رشته، پس سر بندد. (منتهی الارب) ، موی از روی خود برکندن زن. (زوزنی). بند انداختن. حف ّ. برهنه و ساده کردن زن روی را از موی برای زینت. (منتهی الارب) ، خوردن آنچه در دیگ باشد از طعام، بریدن گیاه از زمین، طواف کردن و گرداگرد برآمدن. (منتهی الارب). احاطه کردن. دوره کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احتضاء نار،افروختن آتش را، یا گشادن آن تا زبانه زند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احتشام از، شرم داشتن از. بشکوهیدن از. استحیاء. (زمخشری) ، پروردن. دایگی کردن. (منتهی الارب) ، بازداشتن. (منتهی الارب) ، بازداشتن کسی را از حاجت وی. واداشتن از حاجت، در زیر خود گرفتن مرغ، خایه را. خوابیدن مرغ برای جوجه برآوردن
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
گیاه فاگرفتن. (زوزنی). گیاه فاکردن. (تاج المصادر). گیاه واکردن. گرد آوردن و جستن گیاه. جستن و فراهم آوردن حشیش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
احتشاب قوم، گرد آمدن آنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
تحاشد. گرد آمدن. (تاج المصادر) (زوزنی) (منتهی الارب). جمع آمدن. مجتمع شدن برای امری واحد، افروخته شدن آتش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
پرهیز کردن. خود را از چیز نگه داشتن. خویشتن از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). از چیز زیان دار پرهیز کردن. خویشتن داری. پرهیز، احتناک سن ّ کسی را، او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب) ، استوار شدن بخرد و آزموده شدن، آزمودن، احتناک بر، مستولی شدن به. غالب شدن بر، احتناک جراد زمین را، خوردن ملخ گیاه آنرا، احتناک کسی، گرفتن مال او را، از بن برکندن. (تاج المصادر). استیصال: جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دانستن مافی الضمیر کسی.
لغت نامه دهخدا
(صَ اَ)
نعل در پای کردن. نعلین در پای کردن، کوشش کردن
لغت نامه دهخدا
(صَ بُ)
احتداء لیل نهار را، تابع گردیدن شب روز را. شب از پی روز درآمدن.
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ اَ)
احتباء بثوب، در خود پیچیدن جامه را، یا پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن. (منتهی الارب). فراهم بستن پشت و هر دو ساق بفوطه یا دستار خود، در پرده شدن زن بروز دوم از سال نهم خویش
لغت نامه دهخدا
(اِ تِقْ)
ائتشاء. به شدن شکستگی استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج). به شدن استخوان. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
استوار شدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
از دور دیدن آتش را و قصد روشنی آن کردن. (ناظم الاطباء). دیدن ازدور بشب آتش را و آهنگ رفتن سوی آن کردن. (از اقرب الموارد). بشب از دور دیدن آتش را و قصد روشنی آن نمودن. (منتهی الارب). این کلمه بدان معنی هم بنفسه و هم با ’باء’ متعدی شود چنانکه گویند: اعتشی النار و اعتشی بالنار، یعنی بشب از دور دید آتش... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
گرد کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). گرد فروگرفتن. (غیاث) ، حزم و هوشیاری و آگاهی در کار. احتیاط
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ زَ)
رشوه ستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رشوت ستاندن. رشوت گرفتن. رشوه خوردن. پاره گرفتن. تبرطل، شیر مکیدن. رضاع. (زوزنی). شیر خود را خود مکیدن. (منتهی الارب). شیر خود خوردن. (تاج المصادر بیهقی) : ارتضعت العنز، اذا شربت لبن نفسها
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی خوش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دارای مواشی بسیار زه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شدن اولاد مواشی قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ اَ)
موافقت ناکردن چیزی، چیزی را
لغت نامه دهخدا
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتساء
تصویر احتساء
آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتشاش
تصویر احتشاش
گیاهجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتشام
تصویر احتشام
جاه وجلال وحشمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتظاء
تصویر احتظاء
بهره مندی، خوشدلی
فرهنگ لغت هوشیار
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتشاء
تصویر ارتشاء
((اِ تِ))
رشوه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتشاد
تصویر احتشاد
((اِ تِ))
گرد آمدن مردم برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتشام
تصویر احتشام
((اِ تِ))
حشمت و بزرگی یافتن، جاه و جلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتماء
تصویر احتماء
((اِ تِ))
پرهیز غذایی بیمار، خودداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتواء
تصویر احتواء
((اِ تِ))
گرد کردن، فراگرفتن از هر سوی، حاوی بودن، دربرداشتن
فرهنگ فارسی معین