جدول جو
جدول جو

معنی احتجان - جستجوی لغت در جدول جو

احتجان(صَ دَ)
کشیدن. بسوی خود کشیدن. فا خویشتن کشیدن. (تاج المصادر). فرا خویشتن کشیدن چیزی را با چوگان و هر چوب سرکج، کسب کردن. (تاج المصادر). ورزیدن
لغت نامه دهخدا
احتجان
پیش کشیدن: مانند پیش کشیدن گوی باچوگان، گردآوری (پول و داراک) پول روی پول گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احتقان
تصویر احتقان
عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس بول، احتباس، حبس البول
جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن
حقنه کردن، اماله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
دلیل آوردن، کنایه از جر و بحث، جدال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
در حجاب رفتن، پوشیدگی، پوشش، حجاب
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن:
ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب
نیست محجوب از خیال آفتاب.
مولوی.
ور ببندی چشم خود را ز احتجاب
کار خود را کی گذارد آفتاب.
مولوی.
چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب
عایشه بگریخت بهر احتجاب.
مولوی.
، سوق. راندن
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ)
احتفان شجر، برکندن درخت از بیخ. (منتهی الارب). از بن برکندن، بنداری. انبارداری. و المحتکر، یجبر علی البیع ولایسعّر علیه
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اقامت گزیدن در جائی. اقامت نمودن بجائی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(هَُ نَ)
خمیر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خمیر کردن آرد. (از اقرب الموارد). آرد سرشتن. (تاج المصادر بیهقی). سرشتن آرد و مثل آن، فسوس نمودن. (منتهی الارب). بازی کردن و شادمان شدن طفل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، پریدن پوست و جستن آن. (منتهی الارب). اختلاج و پریدن پوست، برجستن و پریدن مرد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شادمان شدن مرد و جز او. (از متن اللغه) ، مضطرب شدن برق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شادمان شدن گربه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ رَ / رُو)
درد شکم گرفتن از بندآمدن بول. شاشبند شدن. شاشبند. حبس البول.
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ)
در بر گرفتن. (منتهی الارب). در بغل گرفتن. در کنار گرفتن. (غیاث) ، چاه کندن، پاک کاویدن
لغت نامه دهخدا
از دیه های وره. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
(رَ خوا / خا)
استواری: از اجابت حق امتناع نموده و به احتصان قلعه ای که داشت. شیطان باد غرور در دماغ او دمیده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(صَ اَ)
تحازن. اندوهگین شدن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب). در اندوه افکندن
لغت نامه دهخدا
(صَ)
حجامت خواستن، ربودن مال یکدیگر را
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ / حِ بَ)
رهانیدن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ)
به حجاز درآمدن. (منتهی الارب). به حجاز رفتن. (تاج المصادر) ، پیروی کردن، بجا آوردن حکم: احتذی مثاله، بر نهاد وی کار کرد، بکسی پی بردن
لغت نامه دهخدا
(صَ شُ)
در کنار گرفتن. در کنار نهادن.
- احتجارلوح، در کنار گرفتن لوح را.
، زبانه کشیدن آتش. افروخته شدن آتش. احتماد (مقلوب احتدام). (منتهی الارب) ، سخت شدن سورت شراب، سخت شدن رنگ سرخی خون تا مایل بسیاهی شود، سخت شدن خشم کسی. برجوشیدن دل از خشم. دندان سائیدن بر کسی از خشم. دندان غرچه رفتن بر کس از خشم. افروخته شدن روی از غضب
لغت نامه دهخدا
(صَ شِ / شَ کَ)
حجت آوردن. (تاج المصادر) (زوزنی). دلیل آوردن.
- احتجاج کردن، حجت آوردن. استدلال کردن. اقامۀ دلیل.
- ، احتداد از غضب، تیز شدن از خشم. (تاج المصادر). تیز شدن خشم. (لغت نامۀ مقامات حریری) ، تیز شدن. (زوزنی) : احتداد سکین، تیز شدن کارد، احتداد مرض، شدّت آن (اصطلاح طب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
در پرده شدن، درحجاب شدن، در پرده رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتجان
تصویر اهتجان
نارس گایی گاییدن دختر نارس شو گیری پیش از برنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
حجت آوردن، دلیل، استدلال، احتجاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجار
تصویر احتجار
یاخته ساختن (یاخته حجره)، زمینخواری، پناهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاف
تصویر احتجاف
خودداری
فرهنگ لغت هوشیار
بادکش کردن (بادکش حجامت در پزشکی دیرینه در پیاله ای پنبه آغشته به مل و افروخته را می گذاشتند وآن را بر پشت بیمار می نهادند و بر گوشت آماسیده تیغ می زدند تا خون بگیرد) تانگوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتصان
تصویر احتصان
استوار بودن محکم بودن، استواری استحکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتضان
تصویر احتضان
دایگی پروریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتفان
تصویر احتفان
از ریشه کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتقان
تصویر احتقان
اماله کردن، گرفتگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتجاب
تصویر احتجاب
((اِ تِ))
در پرده شدن، در حجاب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجاج
تصویر احتجاج
((اِ تِ))
دلیل و برهان آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتصان
تصویر احتصان
((اِ تِ))
استوار بودن، محکم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتضان
تصویر احتضان
((اِ تِ))
در کنار گرفتن، در پناه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتجام
تصویر احتجام
((اِ تِ))
حجامت کردن
فرهنگ فارسی معین
اعتراض
دیکشنری اردو به فارسی