موضعی است از بطن الرمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). و اظلم در شعیبه. (از معجم البلدان). و صاحب تاج العروس آرد: در نسخ آمده است که موضعی است ولی صحیح آن است که بگوییم کوهی است به نجد در شعیبه از بطن الرمه چنانکه در کتاب نصر آمده و آن را تظلم نیز خوانند. (از تاج العروس)
موضعی است از بطن الرمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). و اظلم در شُعَیبَه. (از معجم البلدان). و صاحب تاج العروس آرد: در نسخ آمده است که موضعی است ولی صحیح آن است که بگوییم کوهی است به نجد در شعیبه از بطن الرمه چنانکه در کتاب نصر آمده و آن را تظلم نیز خوانند. (از تاج العروس)
بعیر ازلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
بعیر اَزلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زَلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
کفیده لب. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافته لب زورین. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). شکافته لب زبرین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب شکری. (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد. (از اقرب الموارد). لب بالا شکافته. خرگوش لب. (یادداشت بخط مؤلف) ، درشت و سطبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). درشت. (از اقرب الموارد) ، درازبالا. (منتهی الارب). رجل اعم، مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده تر همه را. (آنندراج) (غیاث اللغات). فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : هو اعم منه، او شاملتر است از آن. (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواه. چه. زش. (یادداشت بخط مؤلف) : خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد، خواه تنی... (یادداشت بخط مؤلف). اعم از اینکه بخواهد یا نه، زش خواهد یا نه، چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. (یادداشت مؤلف). - اعم از، خواه. چه. خواهی. یا. (یادداشت بخط مؤلف) : ذفر، تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید، خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف)
کفیده لب. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافته لب زَوَرین. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). شکافته لب زبرین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب ِ شکری. (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد. (از اقرب الموارد). لب بالا شکافته. خرگوش لب. (یادداشت بخط مؤلف) ، درشت و سطبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). درشت. (از اقرب الموارد) ، درازبالا. (منتهی الارب). رجل اعم، مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده تر همه را. (آنندراج) (غیاث اللغات). فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : هو اعم منه، او شاملتر است از آن. (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواه. چه. زش. (یادداشت بخط مؤلف) : خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد، خواه تنی... (یادداشت بخط مؤلف). اعم از اینکه بخواهد یا نه، زش خواهد یا نه، چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. (یادداشت مؤلف). - اعم از، خواه. چه. خواهی. یا. (یادداشت بخط مؤلف) : ذَفَر، تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید، خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف)
نام کورۀ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا ’المرا’ بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت ’اعلم’ ضبط کنند و قصبۀ (مرکز) این کوره ’درگزین’ است. و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان). چهارم (از نواحی همدان) اعلم سی وپنج پاره دیه است رشوند و ادمان و استوزن و نوار و فرو که معظم قرای آن ناحیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
نام کورۀ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا ’المرا’ بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت ’اعلم’ ضبط کنند و قصبۀ (مرکز) این کوره ’درگزین’ است. و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان). چهارم (از نواحی همدان) اعلم سی وپنج پاره دیه است رشوند و ادمان و استوزن و نوار و فرو که معظم قرای آن ناحیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
یوسف بن سلیمان مکنی به ابوالحجاج. از مشاهیر علماء نحو بوده است. رجوع به ابوالحجاج و یوسف در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و روضات الجنات ص 48 شود، کور یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نابینا یافتن کسی را: اعمی فلاناً، وجده اعمی. (از اقرب الموارد) ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق. از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت. درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هجری قمری نوشته اند. (از روضات الجنات ص 48)
یوسف بن سلیمان مکنی به ابوالحجاج. از مشاهیر علماء نحو بوده است. رجوع به ابوالحجاج و یوسف در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و روضات الجنات ص 48 شود، کور یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نابینا یافتن کسی را: اعمی فلاناً، وجده اعمی. (از اقرب الموارد) ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق. از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت. درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هجری قمری نوشته اند. (از روضات الجنات ص 48)
آنکه دندان پیشین و رباعیه وی افتاده است یا خاص است به افتادن دندان پیشین دندان پیشین شکسته دندان بیفتاده شکسته دندان (تاء نیث آن ثریاء)، اجتماع قبض و خرم یا فعول خرم شود و عول بماند چون فعل از فعولن بواسطه قبض و ثلم خیزد آنرا اثرم خوانند (اثلم)
آنکه دندان پیشین و رباعیه وی افتاده است یا خاص است به افتادن دندان پیشین دندان پیشین شکسته دندان بیفتاده شکسته دندان (تاء نیث آن ثریاء)، اجتماع قبض و خرم یا فعول خرم شود و عول بماند چون فعل از فعولن بواسطه قبض و ثلم خیزد آنرا اثرم خوانند (اثلم)