جدول جو
جدول جو

معنی اثلم - جستجوی لغت در جدول جو

اثلم
ثلم، رخنه دار، رخنه یافته، شمشیر یا نیزه ای که در آن رخنه ایجاد شده باشد
تصویری از اثلم
تصویر اثلم
فرهنگ فارسی عمید
اثلم
(اَ لَ)
نام موضعی است و آن را ثلماء نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اثلم
(اَ لَ)
نعت است از ثلم بمعنی شکستن کنارۀ وادی و رخنه شدن. (منتهی الارب). وادی کناره شکسته و رخنه شده.
لغت نامه دهخدا
اثلم
وادی کنار شکسته و رخنه شده، رخنه شده رخنه دار، شمشیر و نیزه که در آن رخنه شود، اثرم
فرهنگ لغت هوشیار
اثلم
((اَ لَ))
رخنه دار، رخنه یافته
تصویری از اثلم
تصویر اثلم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعلم
تصویر اعلم
داناتر، دانشمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثیم
تصویر اثیم
گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفعولات یا فاعلاتن به فع لن تغییر یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سالم تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثرم
تصویر اثرم
ویژگی کسی که دندان جلو دهن او افتاده یا شکسته باشد، در علوم ادبی ثرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اظلم
تصویر اظلم
ظالم تر، ستم کننده تر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ / اُ لُ)
برگ مقل، رأس التوأم الغربی
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
مرد سطبرلب، نهلک خرما، یعنی برگ خرما. (مهذب الاسماء). خوصه
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
موضعی است از بطن الرمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصدالاطلاع). و اظلم در شعیبه. (از معجم البلدان). و صاحب تاج العروس آرد: در نسخ آمده است که موضعی است ولی صحیح آن است که بگوییم کوهی است به نجد در شعیبه از بطن الرمه چنانکه در کتاب نصر آمده و آن را تظلم نیز خوانند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بعیر ازلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تاریک تر. تارتر. دلگیرتر. ظلمانی تر. تیره تر: اظلم من اللیل. (از یادداشت مؤلف). اظلم الاشیاء دارالعیب بلا حبیب. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کوهی به حبشه که کان رویین دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مراصد الاطلاع) (از تاج العروس از یاقوت). و رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
کفیده لب. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافته لب زورین. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). شکافته لب زبرین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب شکری. (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد. (از اقرب الموارد). لب بالا شکافته. خرگوش لب. (یادداشت بخط مؤلف) ، درشت و سطبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). درشت. (از اقرب الموارد) ، درازبالا. (منتهی الارب). رجل اعم، مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده تر همه را. (آنندراج) (غیاث اللغات). فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : هو اعم منه، او شاملتر است از آن. (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواه. چه. زش. (یادداشت بخط مؤلف) : خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد، خواه تنی... (یادداشت بخط مؤلف). اعم از اینکه بخواهد یا نه، زش خواهد یا نه، چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. (یادداشت مؤلف).
- اعم از، خواه. چه. خواهی. یا. (یادداشت بخط مؤلف) : ذفر، تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید، خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام کورۀ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا ’المرا’ بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت ’اعلم’ ضبط کنند و قصبۀ (مرکز) این کوره ’درگزین’ است. و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان). چهارم (از نواحی همدان) اعلم سی وپنج پاره دیه است رشوند و ادمان و استوزن و نوار و فرو که معظم قرای آن ناحیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یوسف بن سلیمان مکنی به ابوالحجاج. از مشاهیر علماء نحو بوده است. رجوع به ابوالحجاج و یوسف در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و روضات الجنات ص 48 شود، کور یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نابینا یافتن کسی را: اعمی فلاناً، وجده اعمی. (از اقرب الموارد)
ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق. از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت. درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هجری قمری نوشته اند. (از روضات الجنات ص 48)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
گوش ازبن بریده. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بریده گوش. (مهذب الاسماء). گوش بریده. (ناظم الاطباء). از بن بریده گوش، گویا مقطوع الاذن خلقی. ج، صلم. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سیاه، از مردم و خر و جز آن. پوست سیاه، ادلیمام لیل، تاریک شدن شب
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سوسمار (صفت غالبی است) ، زیرا آن جانور بچگان خود را می خورد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تثلم
تصویر تثلم
رخنه دار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلم
تصویر اعلم
داناتر، باسوادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظلم
تصویر اظلم
ستم کننده تر، تاریکتر
فرهنگ لغت هوشیار
گوش بریده گوش از بن بریده، وتد مفروق بودن جزو آخر فع لن چون از فاعلاتن خیزد آنرا اصلم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دندان پیشین و رباعیه وی افتاده است یا خاص است به افتادن دندان پیشین دندان پیشین شکسته دندان بیفتاده شکسته دندان (تاء نیث آن ثریاء)، اجتماع قبض و خرم یا فعول خرم شود و عول بماند چون فعل از فعولن بواسطه قبض و ثلم خیزد آنرا اثرم خوانند (اثلم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلق
تصویر اثلق
پنج انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
گناهکار تبه کار بزه مند بزه کار بزه گر مذنب مجرم عاصی، دروغگوی دروغزن، لقب ابوجهل، لقب یزد گرد پسر بهرام پادشاه ساسانی (در نزد عرب) بزه گر بزهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلم
تصویر اصلم
((اَ لَ))
گوش بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثیم
تصویر اثیم
گناهکار، بزه کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثرم
تصویر اثرم
((اَ رَ))
کسی که دندان پیشین وی افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
((اَ لَ))
سالم تر، درست تر، بی گزندتر
فرهنگ فارسی معین