کفیده لب. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافته لب زَوَرین. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). شکافته لب زبرین. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). کفیده لب و شکرلب و سلنج و خداوند لب ِ شکری. (ناظم الاطباء). آنکه شکافتگی لب بالا یا شکافتگی هر دو لب دارد. (از اقرب الموارد). لب بالا شکافته. خرگوش لب. (یادداشت بخط مؤلف) ، درشت و سطبر از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). درشت. (از اقرب الموارد) ، درازبالا. (منتهی الارب). رجل اعم، مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده تر همه را. (آنندراج) (غیاث اللغات). فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) : هو اعم منه، او شاملتر است از آن. (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواه. چه. زش. (یادداشت بخط مؤلف) : خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد، خواه تنی... (یادداشت بخط مؤلف). اعم از اینکه بخواهد یا نه، زش خواهد یا نه، چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. (یادداشت مؤلف). - اعم از، خواه. چه. خواهی. یا. (یادداشت بخط مؤلف) : ذَفَر، تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید، خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف)
نام کورۀ بزرگی است بین همدان و زنجان از نواحی جبال که فارسیان آنرا ’المرا’ بفتح الف و لام خوانند، و نویسندگان آن را به صورت ’اعلم’ ضبط کنند و قصبۀ (مرکز) این کوره ’درگزین’ است. و بزرگانی در سیاست و علم از آن برخاسته اند. (از معجم البلدان). چهارم (از نواحی همدان) اعلم سی وپنج پاره دیه است رشوند و ادمان و استوزن و نوار و فرو که معظم قرای آن ناحیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 72)
یوسف بن سلیمان مکنی به ابوالحجاج. از مشاهیر علماء نحو بوده است. رجوع به ابوالحجاج و یوسف در همین لغت نامه و قاموس الاعلام ترکی و روضات الجنات ص 48 شود، کور یافتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نابینا یافتن کسی را: اعمی فلاناً، وجده اعمی. (از اقرب الموارد) ابراهیم بن قاسم بطلیوسی نحوی مکنی به ابواسحاق. از شاعران و ادباء بود. وی نحو را نزد هذیل استاد مشهور علم نحو فراگرفت. درگذشت او را بسال 642 و یا 646 هجری قمری نوشته اند. (از روضات الجنات ص 48)