جدول جو
جدول جو

معنی ابعاء - جستجوی لغت در جدول جو

ابعاء
(سِ تَ پَرْ وَ)
بر گناه انگیختن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آغاز کردن، شروع کردن، ابتدا کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
دور کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
بعد
ابعاد هندسی (ثلاثه، سه گانه): در ریاضیات طول (درازا)، عرض (پهنا) و عمق (ژرفا)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ پَیْ / پِیْ وَ)
اهتمام و غمخوارگی کسی کردن: اشعی به. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معی و معی و معاء. روده ها. (از اقرب الموارد). اعفاج. (بحر الجواهر). رودگانیها. در حدیث است: ان المؤمن یأکل فی معاً واحداً و الکافر یأکل فی سبعه امعاء، یعنی ان المؤمن یأکل من وجه واحد و هوالحلال و الکافر یأکل من وجوه و لایبالی ما اکل و من این اکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در طب قدیم روده ها را به شش قسم تقسیم کرده اند سه علیا و سه سفلی. روده های علیا دقاق و رودهای سفلی غلاظاند و شش روده بترتیب عبارتند از: اثنی عشر یا اثناعشری، صائم، دقیق (لفایفی) ، اعور، قولون، اثناعشری یا مستقیم. که سه رودۀ اول علیا (دقاق) و سه رودۀ دوم سفلی (غلاظ) اند. (از خلاصهالحکمه، چ سنگی ص 200 ببعد) :
چند از نعیم سبعۀ الوان چو کافران
کار جحیم سبعه ز امعا برآورم.
خاقانی.
گاوی پیش او بکشتند و از گوشت او کباب کردند او در تناول آن اسراف کرد. چند ساغر سنگی بر عقب آن باز خورد و امعاء او برهم پیچید و المی سخت آغاز نهاد و در آن الم جان سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به آنندراج و معی و روده شود.
- امعاء الارض، کالیهای هر آبراهه که از زمین پست بسوی آبراهۀ دیگر رود یا زمین نرم میان دو زمین درشت. (ناظم الاطباء).
-
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسانیدن نخل رطب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دارای معو (خرمای رسیده) شدن نخله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گول. احمق: یا ابن قابعاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
جمع واژۀ ربیع، بمعنی یکی از دو ماه ربیع الاول و ربیعالاّخر.
لغت نامه دهخدا
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاط
تصویر ابعاط
گریختن، از اندازه گذشتن، نابه جاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابذاء
تصویر ابذاء
بدگویی ناسزاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
پاک گرداندن پاوش، بیزاری جستن، به کردن، از بدهی رهاندن، از بدهی رهاندن، برداشتن پیمان، زینهاربرداشتن بیزار کردن بیزاری، به کردن از بیماری بیمار را به کردن شفا بخشودن خوب کردن آسانی بخشودن، صرف نظر کردن داین از دین خود باختیار و میل، تبرئه کردن شخصی ذمه شخص دیگر اعم از حق مالی و غیر مالی. بنابراین ابراء در فقه بمعنای وسیع تری از آنچه در حقوق بکار میرود استعمال میشود ولی بهر دو معنی ایقاع می باشد و احتیاج بقبول مدیون ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابطاء
تصویر ابطاء
درنگیدن کندی پس انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاض
تصویر ابعاض
جمع بعض، برخ ها پاره ها، جمع بعض پاره ها طایفه ها جز ها افراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
جمع بعد بمعنای دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعار
تصویر ابعار
جمع بعر، پشکل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
((اِ))
دور کردن، راندن، دور رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امعاء
تصویر امعاء
جمع معی، روده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عب، سنگین ها، بارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارعاء
تصویر ارعاء
((اِ))
رویانیدن گیاه، چرانیدن ستور، گوش دادن به سخن کسی، بخشودن، شرم داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
((اَ))
جمع بعد، دوری ها
ابعاد هندسی: طول، عرض و ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابقاء
تصویر ابقاء
((اِ))
باقی گذاشتن، به جای ماندن چیزی را، زنده داشتن، رعایت، مرحمت کردن، اصلاح کردن میان قومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابعار
تصویر ابعار
جمع بعر، پشکل ها، سرگین ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابعاض
تصویر ابعاض
جمع بعض، پاره ها، طایفه ها، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکاء
تصویر ابکاء
((اِ))
گریانیدن، به گریه واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاء
تصویر ابلاء
((اِ))
عذر خود را بیان کردن، سوگند خوردن، ادا کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابناء
تصویر ابناء
جمع ابن، پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
((ا ِ))
آغاز کردن، شروع کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابراء
تصویر ابراء
((اِ))
بیزار کردن، بری کردن، شفا دادن، صرف نظر کردن بستانکار از طلب خویش، رهانیدن، تراشیدن قلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابذاء
تصویر ابذاء
((ا ِ))
ناسزا گفتن، بدگویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابراء
تصویر ابراء
بیزاری جویی، پاک گردانی، پاوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، از سر گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره