معنی ادعاء - فرهنگ فارسی معین
معنی ادعاء
- ادعاء((اِ دِّ))
- دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
تصویر ادعاء
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ادعاء
ادعاء
- ادعاء
- دعوی کردن، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). دعوی کردن بچیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
ادعاث
- ادعاث
- جمع دعث، مانده ظب ها گنده آب ها، کینه ها دشمنی ها به جاگذاشتن، برگزیدن، دزدی، به دور دست رفتن، دوراندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
ادباء
- ادباء
- ادبمندان جمع ادیب ادب دارندگان ادب دهندگان مردمان صاحب ادب و فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
اعداء
- اعداء
- دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
ارعاء
- ارعاء
- رویانیدن گیاه، چرانیدن ستور، گوش دادن به سخن کسی، بخشودن، شرم داشتن
فرهنگ فارسی معین