مظنون قرار دادن کسی را. گمان بردن به کسی. (از متن اللغه) (از تاج العروس). اطّنان. متهم کردن کسی را. (از اقرب الموارد). و اصل آن اظتنان است که تاء به طاء ابدال و ادغام شده است: و لا کل من یظّنﱡنی انا معتب و لا کل ما یروی علی اقول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اظنان. (متن اللغه). تظنن. تظنیه. رجوع به کلمه های مذکور شود
مظنون قرار دادن کسی را. گمان بردن به کسی. (از متن اللغه) (از تاج العروس). اِطِّنان. متهم کردن کسی را. (از اقرب الموارد). و اصل آن اظتنان است که تاء به طاء ابدال و ادغام شده است: و لا کل من یَظَّنﱡنی انا معتب و لا کل ما یروی علی اقول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اظنان. (متن اللغه). تظنن. تظنیه. رجوع به کلمه های مذکور شود
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : روا بود که فزاید جهان بدورانش سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب. مسعودسعد. نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب. مسعودسعد. چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه). یار شد یا مارشد آن آب تو زآن عصا چونست این اعجاب تو. مولوی. برآمد ابر بکردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب. مولوی. ، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه). تو که مبداء و مرجعت این است نه سزاوار کبر و اعجابی. سعدی. ، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات). - اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
مطلع شدن بچیزهای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانا شدن به اخبار کسانی. (از اقرب الموارد). یقال: ’اعتن ما عندهم اعتناناً، یعنی مطلع شد بچیزهای ایشان. (منتهی الارب) ، خوش آمدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). شگفتی نمودن و خوش آمدن. (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). بشگفت آمدن و شاد شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتعجب درآمدن ازچیزی و شاد شدن. (از اقرب الموارد). یقال: اعجبه الشی ٔ و اعجب بالشی ٔ، معلوم و مجهول به یک معنی استعمال شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) : روا بود که فزاید جهان بدورانش سزا بود که نماید فلک بدو اعجاب. مسعودسعد. نیست معجب بجود خویش جهان می نماید بجود او اعجاب. مسعودسعد. چون دمنه از... سخن فارغ شد، اعجاب شیر بدو زیادت گشت. (کلیله و دمنه). یار شد یا مارشد آن آب تو زآن عصا چونست این اعجاب تو. مولوی. برآمد ابر بکردار عاشق رعنا کشیده دامن و افراخته سر از اعجاب. مولوی. ، فضیلت نهادن خود را. (منتهی الارب). فضیلت نهادن بر خود و تکبر کردن. (ناظم الاطباء). ناز و تکبر کردن و در شگفت بودن. (ازاقرب الموارد). تکبر کردن. (منتخب از غیاث اللغات) : مرا همیشه اعجاب تو... معلوم بود. (کلیله و دمنه). تو که مبداء و مرجعت این است نه سزاوار کبر و اعجابی. سعدی. ، معجب کردن. (آنندراج) (المصادر زوزنی) ، در تکبر و غرور انداختن. (منتخب از غیاث اللغات). - اعجاب بنفس، تخایل. تکبر. (یادداشت مؤلف)
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
قریه ای است از قراء اصفهان. ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمد بن محمد الحافظ در اصفهان. و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.
قریه ای است از قراء اصفهان. ابوسعد گوید چنین شنودم از شیخ ما اباسعد احمد بن محمد الحافظ در اصفهان. و گروهی از دانشمندان بدان منتسب اند. رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.
اطنان ساق و ذراع به شمشیر، بریدن آنها بسرعت. (از متن اللغه). اطنان ساق، بریدن آن و مقصود آوای بریدن است. و گویند:ضربه فاطن ّ ذراعه و اطنت ذراعه اذا ندرت لانها تطن عن ذلک. (از اقرب الموارد). بریدن. گویند: ضربه بالسیف فاطن ساقه، ای قطعها. قال بعضهم یراد بذلک صوت القطع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی).
اطنان ساق و ذراع به شمشیر، بریدن آنها بسرعت. (از متن اللغه). اطنان ساق، بریدن آن و مقصود آوای بریدن است. و گویند:ضربه فاطن ّ ذراعه و اطنت ذراعه اذا ندرت لانها تطن عن ذلک. (از اقرب الموارد). بریدن. گویند: ضربه بالسیف فاطن ساقه، ای قطعها. قال بعضهم یراد بذلک صوت القطع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی).
جمع واژۀ بطن . (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بطن، شکم. (آنندراج). - بطنان الجنه، میانۀ بهشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وسط بهشت. (اقرب الموارد). ، منزل دوم از منازل قمر و آن سه کوکب است بر مثال دیگ پایه ها که بر بطن حمل واقع شده است. (از آنندراج). نام منزل دوم است از منازل قمر و آن سه کوکب است در بطن برج حمل. (فرهنگ نظام). منزلی است از منازل قمر و هو بطن الحمل. (مؤید الفضلاء). یکی از منازل قمر که شکم برج حمل است و آن سه ستاره خرد است که بر صورت دیگ پایه ها واقع شده. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم منزل دویم از منازل قمر که در شکم برج حمل واقع گشته و آن سه ستارۀ خرد است که بر صورت دیگ پایه واقع شده. (ناظم الاطباء). نام منزل دوم از منازل قمر و آن سه ستاره باریک است بر شکل مثلث که بر دم حمل واقع شده. (غیاث). نام منزل دوم از (منازل قمر) . (التفهیم). منزلی است از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). از ستارگان منازل قمر است و آن تصغیر بطین است و از اینرو مصغر شده است تا فرقی میان آن و بطن الحوت یکی دیگر از منازل قمر باشدو بطین سه ستاره است بشکل دیگ پایه ها یا مثلث شکلی که دیگ را هنگام طبخ بر آن نهند و آن نزدیک بطن الحمل است یکی ستارۀ آن تابان و دو دیگر کم نورند و این دو پس از طلوع ستاره تابان برآیند. (از صبح الاعشی). منزل دویم از منازل قمر است از آخر شرطین تا بیست و پنج درجه و چهل ودودقیقه وپنجاه ویک ثانیه از حمل. و علمای احکام او را منزلی سعد شمارند. (یادداشت مؤلف) .سه ستارۀ تاریکند بر شکل مثلثی بر دنبۀ حمل، میان ایشان و میان شرطین مقدار نیزه ای است و ماه گاه گاه او را بپوشاند. و آن منزل دوم از منازل قمر است و رقیب آن ذبانا باشد. (از جهان دانش ص 116) : ماه و پروین را نگر در قد او همچنان کز بطن ماهی در بطین. سعدی
جَمعِ واژۀ بَطْن ْ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ بطن، شکم. (آنندراج). - بطنان الجنه، میانۀ بهشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وسط بهشت. (اقرب الموارد). ، منزل دوم از منازل قمر و آن سه کوکب است بر مثال دیگ پایه ها که بر بطن حمل واقع شده است. (از آنندراج). نام منزل دوم است از منازل قمر و آن سه کوکب است در بطن برج حمل. (فرهنگ نظام). منزلی است از منازل قمر و هو بطن الحمل. (مؤید الفضلاء). یکی از منازل قمر که شکم برج حمل است و آن سه ستاره خرد است که بر صورت دیگ پایه ها واقع شده. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم منزل دویم از منازل قمر که در شکم برج حمل واقع گشته و آن سه ستارۀ خرد است که بر صورت دیگ پایه واقع شده. (ناظم الاطباء). نام منزل دوم از منازل قمر و آن سه ستاره باریک است بر شکل مثلث که بر دُم حمل واقع شده. (غیاث). نام منزل دوم از (منازل قمر) . (التفهیم). منزلی است از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). از ستارگان منازل قمر است و آن تصغیر بطین است و از اینرو مصغر شده است تا فرقی میان آن و بطن الحوت یکی دیگر از منازل قمر باشدو بطین سه ستاره است بشکل دیگ پایه ها یا مثلث شکلی که دیگ را هنگام طبخ بر آن نهند و آن نزدیک بطن الحمل است یکی ستارۀ آن تابان و دو دیگر کم نورند و این دو پس از طلوع ستاره تابان برآیند. (از صبح الاعشی). منزل دویم از منازل قمر است از آخر شرطین تا بیست و پنج درجه و چهل ودودقیقه وپنجاه ویک ثانیه از حمل. و علمای احکام او را منزلی سعد شمارند. (یادداشت مؤلف) .سه ستارۀ تاریکند بر شکل مثلثی بر دنبۀ حمل، میان ایشان و میان شرطین مقدار نیزه ای است و ماه گاه گاه او را بپوشاند. و آن منزل دوم از منازل قمر است و رقیب آن ذبانا باشد. (از جهان دانش ص 116) : ماه و پروین را نگر در قد او همچنان کز بطن ماهی در بطین. سعدی
جامه را آستر کردن. جامه را بطانه کردن. زیره دادن جامه ای را، تنگ برکشیدن ستور را، شمشیر زیر کش گرفتن، از خواص خود کردن. صاحب سرّ خود گردانیدن. درونی وخاصه کردن. محرم کردن کسی را. بخاصه کردن کسی را
جامه را آستر کردن. جامه را بطانه کردن. زیره دادن جامه ای را، تنگ برکشیدن ستور را، شمشیر زیر کش گرفتن، از خواص خود کردن. صاحب سرّ خود گردانیدن. درونی وخاصه کردن. محرم کردن کسی را. بخاصه کردن کسی را
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد