جدول جو
جدول جو

معنی ابرواز - جستجوی لغت در جدول جو

ابرواز(اَ بَ)
معرب کلمه پرویز، مانند ابرویز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانواز
تصویر بانواز
(دخترانه)
باخبر ساختن مردم با صدای بلند (نگارش کردی: بانگهواز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اپرویز
تصویر اپرویز
(پسرانه)
پرویز، از شخصیتهای شاهنامه، نام خسرو دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبرناز
تصویر صبرناز
(دخترانه)
صبر (عربی) + ناز (فارسی) مرکب از صبر بردباری + ناز زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارنواز
تصویر ارنواز
(دخترانه)
نوازش شده اهورا، دارنده سخن سزاوار مرکب از ارنه (سزاوار) + واز (واژه)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اپرویز
تصویر اپرویز
پیروز، مظفر، فاتح، عزیز، گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ویژگی آسمان هنگامی که پوشیده از ابر است، ابرآلوده، دارای ابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
ظاهر ساختن، آشکار کردن، بیرون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
محلی است در 219 هزارگزی گرمسار میان بنوار و سرخ ده و آنجا ایستگاه قطار است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ زَ / زِ)
آتشی را گویند که پیش پیش عروس افروزند. (برهان) (آنندراج). آتشی که پیش عروس افروزند. (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهریست که در قدیم باربوروز نامیده میشد و آن کرسی ناحیه ایست در مقاطعۀ بولیین از ولایت ژورا در فرانسه، موقع آن در کنار نهر کویزانس در فرودسوی کوه و بمسافت 10 هزارگزی شهر بلیرلینی و سکنۀ آن 7000 تن باشند و در آن آثار قدیمه از قرون وسطی بجای مانده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرکب از ارنۀ اوستائی، بمعنی سزاوار و خوب + واز، به معنی واژه و سخن. نیکوسخن و آنکه سخنش رحمت می آورد، ارنوک. خواهر جمشید است که با خواهر دیگر شهرناز در حبالۀ ضحاک بودند و فریدون این هر دو خواهر را گرفت و ضحاک را بکشت. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی). و بقولی او را دختر جمشید دانسته اند: ((او (فریدون) را سه پسر بودند: دو مهتر ازشهرناز خواهر جمشید، و بروایتی گویند ایشان از دخترضحاک زادند، و کهترین پسر از ارنواز خواهر جم.)) (مجمل التواریخ و القصص ص 27). در درواسپ یشت اوستا بندهای 13 و 14 آمده که فریدون برای ایزد گوش قربانی کرد و از او درخواست که بر ضحاک غلبه کند و دو زن وی سنگهوک (شهرناز) و ارنوک (ارنواز) را که برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن و برای خانه داری برازنده هستند از او برباید. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 193 و ج 2 ص 150) :
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهروئی بنام ارنواز.
فردوسی.
در ایوان شاهی شبی دیریاز
بخواب اندرون بود با ارنواز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ بری ٔ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باابر: آسمانی، هوائی، روزی، شبی ابرناک.
- ابرناک شدن هوا، تغیّم. تغییم. غیمومت. غیمومه. اغمام. اغامه. تربﱡد. تدجیج. تخیل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بگفتۀ بعض لغت نامه ها، متحیر و حیران و سرگردان. و ظاهراً این کلمه موضوع و مجعول است
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
رجوع به ابراض شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ تَ)
سوار گردیدن بر ستور: اعروّش الدابه، سوار گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر ستور سوار شدن. (از اقرب الموارد). سوار شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / رُو)
رخش شدن اسب. (زوزنی). چپار شدن اسب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَرْ)
معرب پرویز. نام پادشاه ساسانی
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
جمع واژۀ باز و بازی، معرب باز (پرندۀ شکاری). بازها
لغت نامه دهخدا
(اَ پَرْ)
پرویز. ابرویز. ابرواز
لغت نامه دهخدا
(بِرْ)
معرب از فارسی است به معنی اطار و چارچوب عکس و قاب. (از نشوءاللغه ص 94). ’دزی’ آنرا برواز ضبط کرده و فارسی آنرا پرواز دانسته و جمع آنرا براویز آورده است، برواس را نیز بهمین معنی دانسته است. رجوع به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی ج 1 شود، رسول کردن کسی را، تگرگ زده شدن. (از منتهی الارب) ، بمردن. (المصادر زوزنی) ، خواب. (دهار). خفتن. (آنندراج) ، سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کند شدن شمشیر و کارگر نبودن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، سرمه در چشم کردن. (دهار). براد. و رجوع به براد شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
جای قرار و آرام. (برهان) (آنندراج). جای آرام که از چوب برای کبوتر راست کنند. (از شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ)
نمودن. پیدا کردن. بیرون آوردن. (زوزنی). بیرون کردن چیزی را. آشکار کردن. اظهار. ظاهر کردن. عرض کردن، گشادن نامه، زر خالص گرفتن، عزم سفر کردن
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام کوهی از ابی بکر بن کلاب در اطراف نملی. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اپرویز
تصویر اپرویز
پیروزگر فاتح
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده فرواز فرآویز (قاب عکس واژه های فارس الاصل در لهجه عربی حجاز ایراننامه سال 3 شماره 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ابری دارای ابر پوشیده از ابر
فرهنگ لغت هوشیار
شکیبا باشید (فعل) شکیباباشی د (ماخوذ است از آیه 200 سوره 3 آل عمران: یا ایها الذین آمنوا اصبوالله . ای کسانی که ایمان آوردید شکیبا باشید) : همچنان چون شاه فرمود: اصبروا رغبتی باید کز آن تابی تو رو. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
دارای ابر، پوشیده از ابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابروکن
تصویر ابروکن
((~. کَ))
موچینه، منقاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
((اِ))
بروز دادن، بیرون آوردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابراز
تصویر ابراز
آشکاری، نشان دادن، آشکارکردن، نمایانی، نمایش
فرهنگ واژه فارسی سره
افشا، برملا، بروز، فاش، اشعار، اظهار، اعتراف، اعلام، اقرار، بیان، تقریر، عرض، آشکار ساختن، ظاهر کردن
متضاد: کتمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد