شادی. شادمانی. (نطنزی). فرح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن: و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه)
شادی. شادمانی. (نطنزی). فرَح. مسرت. سرور. ابتهاش. اجتذال. شاد شدن. (زوزنی). شادی نمودن. شادمان شدن: و مرا از دوستی تو چندان مسرت و ابتهاج حاصل است که هیچ چیز در موازنۀ آن نیاید. (کلیله و دمنه)
احتلاج حق، گرفتن حق. (منتهی الارب) ، پرهیز بیمار از مضرات. رژیم: کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب). تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز بیماروار کرد ز نان خوردن احتما. مسعودسعد. ترک بدی مقدّمۀ فعل نیکی است کاوّل علاج واجب بیمار احتماست. کمال اسماعیل. احتما کن احتما ز اندیشه ها زانکه شیرانند در این بیشه ها. مولوی. چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی). قلعه را در مساز بی بارو احتما باید آنگهی دارو. اوحدی. ، بازماندن، احتماء حرّ، احتدام. افروختن آتش
احتلاج حق، گرفتن حق. (منتهی الارب) ، پرهیز بیمار از مضرات. رژیم: کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد. (کشف المحجوب). تا شد شفای آز عطاهای او، نیاز بیماروار کرد ز نان خوردن احتما. مسعودسعد. ترک بدی مقدّمۀ فعل نیکی است کاوّل علاج واجب بیمار احتماست. کمال اسماعیل. احتما کن احتما ز اندیشه ها زانکه شیرانند در این بیشه ها. مولوی. چون کس را زهره و یارا نبودی که گفتی احتما یا معالجت می باید کرد. (جهانگشای جوینی). قلعه را در مساز بی بارو احتما باید آنگهی دارو. اوحدی. ، بازماندن، احتماء حرّ، اِحتدام. افروختن آتش
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) : گفت رنج احمقی قهر خداست رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست ابتلا رنجیست کان رحم آورد احمقی رنجیست کان زخم آورد. مولوی. ابتلایم می کنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلایت چون اناث. مولوی. آفتابی نام تو مشهور و فاش چه زیان است ار بکردم ابتلاش. مولوی. مروحه ی تقدیر ربانی چرا پر نباشد ز امتحان و ابتلا. مولوی. فضلها دزدیده اند این خاکها ما مقر آریمشان در ابتلا. مولوی. از جمادی بی خبر سوی نما وز نما سوی حیات و ابتلا. مولوی. چونکه صانع خواست ایجاد بشر ازبرای ابتلای خیر و شر جبرئیل صدق را فرمود رو مشت خاکی از زمین بستان گرو. مولوی. ، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) : گفت رنج احمقی قهر خداست رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست ابتلا رنجیست کان رحم آورد احمقی رنجیست کان زخم آورد. مولوی. ابتلایم می کنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلایت چون اناث. مولوی. آفتابی نام تو مشهور و فاش چه زیان است ار بکردم ابتلاش. مولوی. مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا پر نباشد ز امتحان و ابتلا. مولوی. فضلها دزدیده اند این خاکها ما مقر آریمشان در ابتلا. مولوی. از جمادی بی خبر سوی نما وز نما سوی حیات و ابتلا. مولوی. چونکه صانع خواست ایجاد بشر ازبرای ابتلای خیر و شر جبرئیل صدق را فرمود رو مشت خاکی از زمین بستان گرو. مولوی. ، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
مکیدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). مکیدن شیررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکیدن کرّه آنچه را که در پستان است. (از اقرب الموارد) ، برتری داشتن. مزیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجحان. مزیت. فضیلت: امتیاز من بر او در این بود که... (فرهنگ فارسی معین). برتری و فضیلت، تمیز و تشخیص، تفاوت، تدبیر و فراست و هوشیاری، دوراندیشی و عاقبت بینی. (ناظم الاطباء) ، اجازه ای که دولت برای ایجاد کارخانه، استخراج معدن، انتشار روزنامه و غیره به کسی دهد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح ورزش، نمره هایی است که بفعالیت های مثبت و منفی قهرمانان داده می شود. در رشته های ورزش تعداد امتیاز محدود نیست ولی در ژیمناستیک و شیرجه تعداد آن از 10 تجاوز نمی کند. (از فرهنگ فارسی معین)
مکیدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). مکیدن شیررا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکیدن کُرِّه آنچه را که در پستان است. (از اقرب الموارد) ، برتری داشتن. مزیت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). رجحان. مزیت. فضیلت: امتیاز من بر او در این بود که... (فرهنگ فارسی معین). برتری و فضیلت، تمیز و تشخیص، تفاوت، تدبیر و فراست و هوشیاری، دوراندیشی و عاقبت بینی. (ناظم الاطباء) ، اجازه ای که دولت برای ایجاد کارخانه، استخراج معدن، انتشار روزنامه و غیره به کسی دهد. (فرهنگ فارسی معین) ، در اصطلاح ورزش، نمره هایی است که بفعالیت های مثبت و منفی قهرمانان داده می شود. در رشته های ورزش تعداد امتیاز محدود نیست ولی در ژیمناستیک و شیرجه تعداد آن از 10 تجاوز نمی کند. (از فرهنگ فارسی معین)