- أَمَرَ
- دستور دادن، فرمانده، فرمان دادن، راهنمایی کردن
معنی أَمَرَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افراط کردن، کاشت
مجوّز دادن، او اجاره کرد، اجاره کردن
تأثیر گذاشتن، اثر
مستقیم کردن، خوش آمدید
روشن کردن، او روشنگری کرد
گرفتن، نگه دارید، چنگ زدن، دستگیر کردن
بیمه کردن، امنیّت
بخار کردن، بخور دادن
وادار کردن، او مجبور شد
آسیب زدن، قطع عضو
تحمّل کردن، حمل کنید، دانلود کردن، حمل کردن، کامیون کردن، تصوّر کردن، بارگذاری کردن، استفاده کردن از
برانگیختن، او هیجان زده شد
حفر کردن، سوراخ ها، کندن، چالوس کردن، خراشیدن، فرورفتگی ایجاد کردن، تونل زدن، گودال کندن، حفّاری کردن، تراشیدن، گرفتن، از خاک درآوردن
در فهرست سیاه قرار دادن، ممنوع کردن
دم کردن، منطقه متمدّن، مدنی کردن
برانگیختن، او ملتهب شد
سرخ و قرمز، قرمز
محصول دادن، میوه
اصرار کردن، او اصرار کرد
غرق کردن، غوطه ور شدن، اشباع کردن
امنیّت، ایمنی
تکمیل کردن، کامل، کامل کردن، تمام کردن
خوردن، غذا، پرخوری کردن
بی اثر کردن، آجرکاری
آشکار کردن، نشان دادن
نشان دادن، اشاره کرد
دوباره گرفتن، گرفتن
فریفتن، فریبنده
گل دادن، او شکوفا شد
وحشت زده کردن، او وحشت کرد
رهبری کردن، تلسکوپ، مدیریّت کردن
اطّلاع دادن، او گفت
تعویق انداختن، آخرین
محصور کردن، او به دام افتاد، لیست کردن