جدول جو
جدول جو

معنی أَمَرَ - جستجوی لغت در جدول جو

أَمَرَ
دستور دادن، فرمانده، فرمان دادن، راهنمایی کردن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

افراط کردن، کاشت
دیکشنری عربی به فارسی
مجوّز دادن، او اجاره کرد، اجاره کردن
دیکشنری عربی به فارسی
تأثیر گذاشتن، اثر
دیکشنری عربی به فارسی
مستقیم کردن، خوش آمدید
دیکشنری عربی به فارسی
روشن کردن، او روشنگری کرد
دیکشنری عربی به فارسی
گرفتن، نگه دارید، چنگ زدن، دستگیر کردن
دیکشنری عربی به فارسی
بیمه کردن، امنیّت
دیکشنری عربی به فارسی
بخار کردن، بخور دادن
دیکشنری عربی به فارسی
وادار کردن، او مجبور شد
دیکشنری عربی به فارسی
آسیب زدن، قطع عضو
دیکشنری عربی به فارسی
تحمّل کردن، حمل کنید، دانلود کردن، حمل کردن، کامیون کردن، تصوّر کردن، بارگذاری کردن، استفاده کردن از
دیکشنری عربی به فارسی
برانگیختن، او هیجان زده شد
دیکشنری عربی به فارسی
حفر کردن، سوراخ ها، کندن، چالوس کردن، خراشیدن، فرورفتگی ایجاد کردن، تونل زدن، گودال کندن، حفّاری کردن، تراشیدن، گرفتن، از خاک درآوردن
دیکشنری عربی به فارسی
در فهرست سیاه قرار دادن، ممنوع کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دم کردن، منطقه متمدّن، مدنی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
برانگیختن، او ملتهب شد
دیکشنری عربی به فارسی
سرخ و قرمز، قرمز
دیکشنری عربی به فارسی
محصول دادن، میوه
دیکشنری عربی به فارسی
اصرار کردن، او اصرار کرد
دیکشنری عربی به فارسی
غرق کردن، غوطه ور شدن، اشباع کردن
دیکشنری عربی به فارسی
امنیّت، ایمنی
دیکشنری عربی به فارسی
تکمیل کردن، کامل، کامل کردن، تمام کردن
دیکشنری عربی به فارسی
خوردن، غذا، پرخوری کردن
دیکشنری عربی به فارسی
بی اثر کردن، آجرکاری
دیکشنری عربی به فارسی
آشکار کردن، نشان دادن
دیکشنری عربی به فارسی
نشان دادن، اشاره کرد
دیکشنری عربی به فارسی
دوباره گرفتن، گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
فریفتن، فریبنده
دیکشنری عربی به فارسی
گل دادن، او شکوفا شد
دیکشنری عربی به فارسی
وحشت زده کردن، او وحشت کرد
دیکشنری عربی به فارسی
رهبری کردن، تلسکوپ، مدیریّت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
اطّلاع دادن، او گفت
دیکشنری عربی به فارسی
تعویق انداختن، آخرین
دیکشنری عربی به فارسی
محصور کردن، او به دام افتاد، لیست کردن
دیکشنری عربی به فارسی