معنی أَمَرَ
أَمَرَ
دستور دادن، فرمانده، فرمان دادن، راهنمایی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با أَمَرَ
أَثمَرَ
أَثمَرَ
مَحصول دادَن، میوِه
دیکشنری عربی به فارسی
غَمَرَ
غَمَرَ
غَرق کَردَن، غوطه وَر شُدَن، اِشباع کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَمَان
أَمَان
اَمنیَّت، ایمِنی
دیکشنری عربی به فارسی
أَكمَلَ
أَكمَلَ
تَکمِیل کَردَن، کامِل، کامِل کَردَن، تَمام کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَكَلَ
أَكَلَ
خُوردَن، غَذا، پُرخُوری کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَفَارَ
أَفَارَ
بی اَثَر کَردَن، آجُرکاری
دیکشنری عربی به فارسی
أَظهَرَ
أَظهَرَ
آشکار کَردَن، نِشان دادَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَصَرَّ
أَصَرَّ
اِصرار کَردَن، او اِصرار کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
أَشَارَ
أَشَارَ
نِشان دادَن، اِشارِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی