جدول جو
جدول جو

معنی آگندنی - جستجوی لغت در جدول جو

آگندنی
(گَ دَ)
رجوع به آکندنی شود
لغت نامه دهخدا
آگندنی
لایق آکندن در خور آکندن، حشو آکنه آکنش
تصویری از آگندنی
تصویر آگندنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
دارای نیت ماندن در جایی مثلاً میهمان ها امشب ماندنی هستند، ماندگار مثلاً خاطرۀ ماندنی، کنایه از قابل زنده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگندن
تصویر آگندن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آکنیدن، پر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگننده
تصویر آگننده
پر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگنیدن
تصویر آگنیدن
آکندن، انباشتن، پر کردن، گنجاندن، جا دادن، برای مثال آنکه اندر جهان ندارد گنج / چون توان آگنیدنش در کنج (اوحدی - ۵۷۹)، دفن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکندگی
تصویر آکندگی
انباشتگی، پری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکندنی
تصویر آکندنی
در خور آکندن، لایق آکندن، برای مثال زر آن آتشی نیست کآکندنی ست / شراری ست کز خود پراکندنی ست (نظامی۶ - ۱۰۹۲)، آکند و آکنش، آنچه با آن درون چیزی را پر کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ)
رجوع به آکندگی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
پری. انباشتگی. امتلاء معده. رودل، جمعیت، مقابل پراکندگی و تفرقه: روزگار چندان جمعیت و آکندگی را بتفرقه و پراکندگی رسانید. (تاریخ طبرستان).
- آکندگی بازو یا ران و جز آن، گوشتناکی او
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری سماله با 500 تن سکنه. آب آن از شعبه رود کارون و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ شُ دَ)
آکندن. پر ساختن. انباشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ اَ کَ دَ)
رجوع به آکنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنباندنی. درخور لاندن
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ دَ)
افکندنی. (ناظم الاطباء). گستردنی.
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
ازدر آزردن. درخور آزردن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
آگندنی. آکنه. آکنش. حشو:
ز پوشیدنی هم ز افکندنی
ز گستردنی هم ز آکندنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هر سو بیاورد آوردنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور شاندن. که توان شاند. رجوع به شاندن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
درخور آوردن. ازدر آوردن، آنچه باید آوردن:
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هرسو بیاورد آوردنی.
فردوسی.
کنیم از سر آباد با خوردنی
بیاریم هر چیز آوردنی.
فردوسی.
گیاشان بود زآن سپس خوردنی
بپویند هر سو به آوردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی ّ و ز گستردنی
ز هر چیز کآن هست آوردنی.
فردوسی.
یکی چاره ای ساخت درخوردنی
بیاورد هر گونه آوردنی.
فردوسی.
، واردات، مقابل صادرات:
ز ماهی بدیشان همه خوردنی
ز جائی نبد راه آوردنی.
فردوسی.
، هدیه. ارمغان. پیشکش. حمل:
گذرها که راه دلیران بده ست
ببینیم تا چند ویران شده ست
کنیم از سر آباد، با خوردنی
بیائیم و آریمش آوردنی.
فردوسی.
ز آوردنیهای شاهانه نیز
در آن عرضه گه برد بسیار چیز.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ دَ)
افکندنی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فکندن و افکندنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ گِ رِ تَ)
رجوع به آکندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باقی و پایدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، که زنده خواهد ماند. که استعداد و قدرت حیات و زندگی در او وجود دارد. که زندگی خواهد کرد و از خطر مرگ رهایی یافته است، قابل دوام. که استحکام و پایداری دارد، مقیم. ماندگار. مقابل رفتنی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور راندن. سزاوار راندن. لایق راندن و دور کردن:
دوستی ز ابله بتر از دشمنی است
او بهر حیله که باشد راندنیست.
مولوی.
و رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
کسی که زنده خواهد ماند (مثلا مریضی که قبلا امیدی ببقای او نمانده بود و اکنون شفایافته)، قابل دوام، مقیم ماندگار مقابل رفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگندنی
تصویر افگندنی
در خور افکندن لایق افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگندن
تصویر آنگندن
آکنده، پرساختن
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت آکنده عمل آکنده، پری معده امتلا معده رودل، جمعیت مقابل پراکندگی تفرقه، گوشتناکی پرگوشتی: آکندگی بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنیدن
تصویر آگنیدن
آکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردنی
تصویر آوردنی
در خور آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن انباشتن امتلا، حشو در نهادن آکنه نهادن آکنش نهادن، پوشیدن سطح چیزی بچیزی، غنی کردن آبادان کردن، دفن کردن مدفون ساختن، یاآکندن پهلو. فربه شدن، یاآکندن یال. قوی شدن بزرگ شدن، یاریش بفلفل آکندن، تیز تر کردن غم درد یاخشم بجای تسکین آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکندنی
تصویر آکندنی
لایق آکندن در خور آکندن، حشو آکنه آکنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگندگی
تصویر آگندگی
کیفیت و حالت آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندنی
تصویر ماندنی
((دَ))
کسی که زنده خواهد ماند، قابل دوام، مقیم، ماندگار
فرهنگ فارسی معین
امتلاء، انباشتگی، پری، جمعیت، پرگوشتی
متضاد: پراکندگی، خلاء
فرهنگ واژه مترادف متضاد