جدول جو
جدول جو

معنی آفرازه - جستجوی لغت در جدول جو

آفرازه
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش، برای مثال خلیل وار بتان بشکند که نندیشد / ز آفرازۀ نمرود منجنیق افراز (سوزنی - ۲۱۶)
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
فرهنگ فارسی عمید
آفرازه
(زَ / زِ)
شعله. زبانه. لهب:
کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند
ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من.
سوزنی.
خلیل وار بتان بشکند که نندیشد
زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز.
سوزنی.
گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ
نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا.
سوزنی.
نرم گشته به لوس و لابۀ من
گرم گشته به آفرازۀ من.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
آفرازه
شعله زبانه لهب
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
آفرازه
((زِ))
شعله، زبانه
تصویری از آفرازه
تصویر آفرازه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفسانه
تصویر آفسانه
(دخترانه)
افسانه، داستان، خیال، مشهور، کسی که بحدی زیباست که خیالی به نظر می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفروشه
تصویر آفروشه
حلوایی که با آرد و روغن و عسل یا شیره یا شکر بپزند، حلوا، برای مثال این آفروشه ای است دو زاغ است خوالگرش / هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو - ۴۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفرنده
تصویر آفرنده
آفریننده، آفریدگار، خلق کننده، خالق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفسانه
تصویر آفسانه
افسانه، سرگذشت، قصه، حکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفروزه
تصویر آفروزه
فتیلۀ چراغ
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، افروزه، پرهازه، فروزینه، حطب، وقید، پده، پوک، شیاع، پد، آتش برگ، هود، آتش افروز، وقود، مرخ، پیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفرازده
تصویر صفرازده
کسی که صفرا بر مزاجش غالب شده، زرد شده از غلبۀ صفرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفگانه
تصویر آفگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فگانه، اپگانه، افگانه
آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبراهه
تصویر آبراهه
راه آب، راهگذر آب، مجرای آب، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمرانه
تصویر آمرانه
مانند آمر، همچون آمران مانند فرماندهان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
فروزینه. گیره. آتش زنه:
کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند
ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من.
سوزنی.
، فتیلۀ چراغ. پلیته. ذباله. زم
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) :
کنم ز آتش طبع توافرازه بلند
ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من.
سوزنی.
نرم گشته به بوس و لابۀ من
گرم گشته به افرازۀ من.
سوزنی.
- آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
ته بندی کتاب و فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفارزه
تصویر مفارزه
هنباز جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروزه
تصویر مفروزه
مونث مفروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افریزه
تصویر افریزه
سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتاوه
تصویر آفتاوه
آفتابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتابه
تصویر آفتابه
ظرفی فلزین با لوله بلند که با آن آب روی دست میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفروشه
تصویر آفروشه
حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفسانه
تصویر آفسانه
افسانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفگانه
تصویر آفگانه
جنین سقط شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمرانه
تصویر آمرانه
مانند آمران همچون فرماندهان: آمرانه سخن میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبراهه
تصویر آبراهه
راه آب مجرای آب آب راه، گذرگاه سیل، سیلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبریزه
تصویر آبریزه
علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فرو ریزد، مستراح، آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفروزه
تصویر آفروزه
آتش گیره، آتش زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفروزه
تصویر آفروزه
((زِ))
آتشگیره، آتش زنه، فتیله چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افروزه
تصویر افروزه
((اَ زِ))
آتشگیره، فتیله چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبراهه
تصویر آبراهه
((هِ))
راه آب، مجرای آب، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفگانه
تصویر آفگانه
((نِ))
بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقط شود، فگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق
فرهنگ واژه فارسی سره