جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آفسانه

آفسانه

آفسانه
افسانه، داستان، خیال، مشهور، کسی که بحدی زیباست که خیالی به نظر می آید
آفسانه
فرهنگ نامهای ایرانی

آفسانه

آفسانه
افسانه:
بدان بد کزین بد بهانه منم
سخن را نخست آفسانه منم.
فردوسی.
آن موی که در ستایش آمد
زلف است و کله نه موی شانه
مردم جستم نه ریش و دستار
حکمت گفتم نه آفسانه.
عمادی.
به پیش خلق شب و روز برمناقب تست
مدارِقصه و تاریخ و آفسانۀ من.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا

افسانه

افسانه
داستان، سرگذشت، حکایت گذشتگان، زیبا، داستانی که بر اساس تخیل ساخته شده
افسانه
فرهنگ نامهای ایرانی

آفگانه

آفگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، فَگانه، اَپگانه، اَفگانه
آفگانه کردن: بچه سقط کردن، بچه افکندن، برای مِثال شکم حادثات آبستن / از نهیب تو آفگانه کند (مسعودسعد - ۴۳۲)
آفگانه
فرهنگ فارسی عمید

افسانه

افسانه
داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، کنایه از هر چیز بی پایه و اساس
افسانه
فرهنگ فارسی عمید