شعله. زبانه. لهب: کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلند ز آفرین تو گر باشد آفروزۀ من. سوزنی. خلیل وار بتان بشکند که نندیشد زآفرازۀ نمرود منجنیق انداز. سوزنی. گشت ز انگشت آفرازۀ دوزخ نیمه تن او کباب و نیمه مهرّا. سوزنی. نرم گشته به لوس و لابۀ من گرم گشته به آفرازۀ من. سوزنی
شعلۀ آتش. فتیله. (از فرهنگ جهانگیری) : کنم ز آتش طبع توافرازه بلند ز آفرین تو اگر باشد افروزۀ من. سوزنی. نرم گشته به بوس و لابۀ من گرم گشته به افرازۀ من. سوزنی. - آتش افرازه، افرازندۀ آتش. آتش زنه. آنچه آتش را فروزد