جدول جو
جدول جو

معنی آغازگر - جستجوی لغت در جدول جو

آغازگر
آنکه کاری را شروع کند، آغاز کننده، در ورزش در اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت به سوارکاران می دهد
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
فرهنگ فارسی عمید
آغازگر
(گَ)
آنکه در سبق فرمان حرکت دهد. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
آغازگر
شروع وآغاز کننده
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
فرهنگ لغت هوشیار
آغازگر
((گَ))
آغاز کننده، در اصطلاح اسب دوانی، کسی که فرمان حرکت می دهد
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
فرهنگ فارسی معین
آغازگر
آکتیویتور
تصویری از آغازگر
تصویر آغازگر
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سازگر
تصویر سازگر
سازگار، سازش کننده، موافق، هماهنگ، سازگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارگر
تصویر آزارگر
آزار کننده، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمارگر
تصویر آمارگر
کسی که مامور گردآوری، بررسی و تحلیل داده ها است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبادگر
تصویر آبادگر
آنکه کارش آباد کردن است، آباد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمازگر
تصویر نمازگر
آنکه نماز بخواند، نمازگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغالشگر
تصویر آغالشگر
تحریک کننده، فتنه انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
عرض نیاز کننده. سؤال کننده
لغت نامه دهخدا
(طِ گَ)
آرایش دهنده. پیرایش کننده. (آنندراج). نگارگر جامه. و رجوع به فرهنگ شعوری ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رهاص. دیوارزن. مهره زن (مراد از مهره هر یک از طبقات گلین است که در چینه ای برهم نهند)
لغت نامه دهخدا
در حال آغازیدن
لغت نامه دهخدا
(لِ گَ)
محرّض، مفتّن
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مأمور انجام کارهای آمار. مأمور احصائیّه. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
آنکه نماز خواند. نمازکن. نمازگزار. مصلی. (فرهنگ فارسی معین) : در قرآن ذکر نمازگران مؤمنان فراوان کرد. (کشف الاسرار ج 1، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ)
نام صنفی که در معادن مس استخراج مس کنند. سباک
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عادت و خوی کرده بر عیب کردن کارهای مردم
لغت نامه دهخدا
دست افزاریست برای کفش دوزان، دوالی که مابین چرم ورویه کفش دوزند تا آب و خاک بدرون کفش نرود
فرهنگ لغت هوشیار
ژنکه نمازخواند نمازکن نمازگزار مصلی: درقران ذکرنمازگران مومنان فراوان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاز گر
تصویر آغاز گر
آغاز کننده، (اسب دوانی) آنکه بسوار کاران فرمان حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغازان
تصویر آغازان
در حال آغازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغالشگر
تصویر آغالشگر
تحریک کننده محرض، مفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمارگر
تصویر آمارگر
آنکه ماء مور انجام دادن امور مربوط به آمار است ماء مور احصائیه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آغاز ابتدایی بدوی، جانور و گیاه تک یاخته، جمع آغازیان موجوداتی که دارای یک یاخته هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمارگر
تصویر آمارگر
((گَ))
آن که مأمور انجام دادن امور آمار است، مأمور احصائیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرازگر
تصویر طرازگر
((~. گَ))
آرایش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبادگر
تصویر آبادگر
معمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغازه
تصویر آغازه
اصل، منشاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آغازین
تصویر آغازین
اوریجینال، مقدماتی، اصلی، ابتدایی، اولین
فرهنگ واژه فارسی سره
ابتدایی، ازلی، اولین، اولیه، بدوی، مقدماتی، نخستین
متضاد: انتهایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شمارشگر، محاسب، محصی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده ای از دبستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی