جدول جو
جدول جو

معنی آشکو - جستجوی لغت در جدول جو

آشکو
آشکوب:
وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ
یک تاب خانه حرم کبریای اوست،
خواجو
لغت نامه دهخدا
آشکو
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقاتنه گانه آسمان آسمان سپهر، مجموع آسمان فلک، سقف آسمانه، رگه های چینه، هر طبقه از زمین
فرهنگ لغت هوشیار
آشکو
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقات نه گانه آسمان، سپهر، سقف، آسمانه، رگه های دیوار، هر طبقه از زمین، آشکوب
تصویری از آشکو
تصویر آشکو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکو
تصویر بشکو
(دخترانه)
شرکت سهامی (نگارش کردی: بهشک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشکو
تصویر مشکو
بت خانه، حرم سرا، بالاخانه، کوشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوب
تصویر آشکوب
سقف، هر طبقه از بنا، اشکو، اشکوب، برای مثال بر آشکوب نخستینش دست فکرت من / به زیر پای فلک را چو نردبان افکند (کمال الدین اسماعیل - ۲۸۵)، در علم زمین شناسی هر طبقه از زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوخ
تصویر آشکوخ
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکو
تصویر اشکو
سقف، هر طبقه از بنا، اشکوب، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است در فارس بین ده دشت و بهبهان در شمال قلعه دیز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سقف خانه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف اشکوب بمعنی سقف. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
از پهلوی آشکپ، سقف، بام، مرتبه و طبقۀ بناء، طبقه و مرتبۀ خانه، آشیان، آشکو، بربار، برباره، برواره:
بر آشکوب نخستینش دست فکرت من
بزیر پای فلک را چو نردبان افکند،
کمال اسماعیل،
، هر یک از طبقات نه گانه آسمان:
روان ساعدماضی چو خواجه بار دهد
ز آشکوب نهم میکند تماشائی،
شرف شفروه،
، سقف، آسمانه، مهره و رگه های چینه، آسمان، فلک
هر یک از طبقات زمین در زمین شناسی، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
سکندری
لغت نامه دهخدا
قصر و مکان عالی:
توئی که از غرف آشکوی طارم چرخ
نزول یافت بایوان جد تو تنزیل،
استاد،
در فرهنگها کلمه فوق و معنای مذکور آمده و شعر استاد ناشناس را هم مثال آورده اند و ظاهراً این صورت مصحف آشکوب باشد
لغت نامه دهخدا
مخفف آنکه او، آن کس که او:
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد از تابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّۀ آسیا
بر آنکو چنین بود برگشت روز
نمانی تو هم شاد و گیتی فروز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن واقع در 10هزارگزی جنوب باختری تنکابن کنار رود خانه سه هزار با 800 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است و بدانجا یک باب دبستان وجود دارد و در تابستان گاوداران به ییلاق لاک تراشان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کشکاب است که آش جو باشد، نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشکرک. کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شدۀ کشکر باشد؟
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قریه ای است پنج فرسنگی کمتر میانۀ شمال و مشرق حسن آباد است. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 218)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُوو)
گله کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، دردناک. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، که به اندک بیماری سست شده باشد. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تصغیر مشک و خیک هم هست که مشکیجه باشد. (برهان). مصغر مشک یعنی مشک کوچک و مشکیجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشکو
تصویر مشکو
بتخانه، بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوب
تصویر آشکوب
هر طبقه از ساختمان وزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکو
تصویر آنکو
مخفف (آنکه او) آنکس که او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخ
تصویر آشکوخ
سکندری ولغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوی
تصویر آشکوی
قصرومکان عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکو
تصویر مشکو
((مُ))
بت خانه، حرمسرا، مشکوی هم گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکوب
تصویر آشکوب
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقات نه گانه آسمان، سپهر، سقف، آسمانه، رگه های دیوار، هر طبقه از زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکوخ
تصویر آشکوخ
سکندری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکوب
تصویر آشکوب
طبقه
فرهنگ واژه فارسی سره
اشکوبه، اشکوب، طبقه، مرتبه، آسمانه، سقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرم سرا، حرم خانه، بتخانه، مشکویه، کوشک، قصر، بالاخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکوفه با زمینه ی سفید، شکوفه ی درختان، شکافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفاشو
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه های درختان جنگلی، وفا نکردن به پیمان، گاو سفید رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی