جدول جو
جدول جو

معنی آس - جستجوی لغت در جدول جو

آس
هر یک از دو سنگ مسطح، گرد و برهم نهاده که غلات را با آن خرد و نرم می کنند
مورد، درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آسمار، مرسین
در بازی ورق، یکی از ورق ها که یک خال بر آن نقش شده است، نوعی بازی ورق
آس شدن: نرم شدن، آرد شدن، برای مثال تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او / هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا (امیرمعزی - ۳۵)، رفیقا جام می بر یاد من خور / که زیر آسیای غم شدم آس (سنائی - ۶۲۸)
آس کردن: نرم کردن، آرد کردن
آس برّی: در علم زیست شناسی درختچه ای با میوۀ ترش، برگ های متناوب و تخمدان هایی در پایین گلبرگ ها
تصویری از آس
تصویر آس
فرهنگ فارسی عمید
آس
(سِنْ)
آسی. اندوهگین
لغت نامه دهخدا
آس
دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و حبوب و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس و آسدست، و آنچه را با آب گردد آب آس یا آسیاب یا آسیا و عرب طاحونه و ناعور و آنچه را بباد گردد بادآس و آسیاچرخ و آس باد و رحی الریح نامند، و آس بستور گردنده و نیز آس بزرگ را خرآس و ستورآس گویند و آس با شتر گردنده را عرب طحانه و طحون گوید. (السامی فی الاسامی). و آس که بگاو گردد آن را گاوآس و دولاب و عرب منجنین و منجنون و عربه و دالیه گوید. رحی. طاحونه. رحا. طاحون. طحانه. مطحنه:
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونۀ آس
سبز و خرم چو آسی اندر چشم
باز بر فرق تیزگرد چو آس.
مسعودسعد.
عمرت از آس آسمان سوده
تو دمی زو بجان نیاسوده.
سنائی.
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان
وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس.
انوری.
قدر سرمه بزرگتر باشد
هرچه اش آس خردتر ساید.
خاقانی.
، اشتر که موی او ریخته بود. انبره.
- آس شدن،آس گردیدن. آس گشتن. آرد شدن. نرم، خرد، آسیائی شدن. مطحون، طحین، مطحن گردیدن:
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی بکرانه.
کسائی.
دوستا جای بین ومرد شناس
شد نخواهم به آسیای تو آس.
لبیبی.
تا دل من آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا [بر سر مرا.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
رفیقا جام می بر یاد من خور
که زیر آسیای غم شدم آس.
سنائی.
چو دانه دیدی اندر خوشه رسته
ببین هم گشته زیر آسیا آس.
سنائی.
من بپای خود این خطا کردم
تا بدستاس رنج گشتم آس.
مختاری.
موافقان را بأست نمالد و نه عجب
در آسیای فلک سنبله نگردد آس.
حسن غزنوی.
- آس کردن، آرد کردن. نرم وخرد کردن. آسیا کردن. آرد کردن:
آسمان آسیای گردانست
آسمان، آسمان کند هزمان.
کسائی.
همی نثار کند ابر شامگاهی در
همی عبیر کند باد بامدادی آس.
منوچهری.
دندانهای پیشین را سر تیز است تا طعام ببرد و دیگران را سر پهن است تا طعام آس کند. (کیمیای سعادت). گفت نه، آس کن تا آرد شود، آس کرد تا آرد شد. (تفسیر ابوالفتوح).
عشق اگر استخوانت آس کند
سنگ زیرین آسیا بودن.
انوری
لغت نامه دهخدا
آس
نام قومی از ایرانیان، ساکن قفقاز مرکزی، زبان این مردم لهجه ای از فارسی است و ایشان را ایرن و اس و است نیز نامند، و آنان مردمی قوی با مویهای خرمائی و چشمهای آسمانگونه باشند و در قدیم پادشاهی و مملکتی به همین نام داشته اند، عده کنونی آنان نزدیک 200 هزار تن است، و نسبت بدان آسی و جمع آن آسیان است، و رجوع به آسیان و آزاد و آزاده شود، نام قریه ای از فارس، نام شهری در دشت قپچاق، نام مرکز بلوک دیکلۀ قراجه داغ آذربایجان
لغت نامه دهخدا
آس
قسمی بازی و قمار با اوراقی مخصوص که شکل خال و شاه و بی بی و سرباز و لکات بر آن است، تک خال، ورق قمار که یک خال بر آن باشد،
- چهار شاهش به چهار آس خوردن، به قویتر از خودی مصادف شدن، به حیله و چاره ای رساتر از چارۀ خوددچار گشتن
لغت نامه دهخدا
آس
بزبان هندوستانی، تیرانداز ماهر، (فرهنگ شعوری) :
تیغ رای تو خود سپر نکند
گرچه چرخ فلک شود پرآس،
مسعودسعد،
، کمان تیراندازان، امید
لغت نامه دهخدا
آس
از سریانی آسا، مورد، رند، اسمار، مرد، مرت، عمار، فیطس، مرسین، و آن درختی است بلندتر از انار، برگش ریزه تر از برگ انار و مایل به استداره، تخمش سیاه و خزان نمیکند و گل و برگ آن معطر است:
تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغ گون
آسمان آس رنگ از رنگ او گردد خلنگ،
منوچهری،
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونۀ آس
سبز و خرم چو آسی اندر چشم
باز بر فرق تیزگرد چو آس،
مسعودسعد،
ماه دوهفته ندارد قدو چشم و رخ و زلف
عرعر و نرگس سیرآب گل سوری و آس،
سوزنی،
و میوۀ آن را حب ّالاّس و فطس و تخم مورد گویند، قبر، صاحب، یار، بقیۀ عسل آمیخته بموم در زنبورخانه، خاکستری که از آتش برجای مانده باشد در دیگدان، باقی خاکستر در میان دیگ پایه، (ربنجنی)، نشانه ها و علائم عمارت و آبادی، هر نشانی خفی،
- آس برّی، مورد اسپرم، مرد اسفرم، خیزران بلدی، قف و انظر، مورد رومی، مورد صحرائی
حیوانی که پوست و موئی نرم دارد و از آن پوستین کنند و نوک دم آن سیاه است، قاقم، فنک، فنه، فرسان، (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
آس
اندوهگین تیر انداز ماهر
تصویری از آس
تصویر آس
فرهنگ لغت هوشیار
آس
تک خال، یکی از ورق های بازی که یک خال بر آن نقش شده
تصویری از آس
تصویر آس
فرهنگ فارسی معین
آس
دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می باشد
فرهنگ فارسی معین
آس
تکخال
تصویری از آس
تصویر آس
فرهنگ واژه فارسی سره
آس
آسک، آسیا، تک، مورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسو
تصویر آسو
(دخترانه)
شفق، هنگام طلوع خورشید، نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند، نام محلی درمسیرلار به لنگه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیداد
تصویر آسیداد
(پسرانه)
آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسا
تصویر آسا
(دخترانه)
مانند، زیور مایه زیبایی و آرایش، وقار و ثبات و تمکین و آسودگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسادخت
تصویر آسادخت
(دخترانه)
دختر زیبا، دختر آرام، دختر با وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسپاداس
تصویر آسپاداس
(پسرانه)
آخرین پادشاه ماد که از کورش کبیر پادشاه و موسس هخامنشیان شکست خورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسپیان
تصویر آسپیان
(پسرانه)
آبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستیاژ
تصویر آستیاژ
(پسرانه)
آسپاداس، آخرین پادشاه ماد که از کورش کبیر پادشاه و موسس هخامنشیان شکست خورد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسدین
تصویر آسدین
(پسرانه)
نام موبدی در سده دهم یزگردی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسکی
تصویر آسکی
(دخترانه)
آهو، کنایه از زیبایی و دلفریبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسمان
تصویر آسمان
(دخترانه)
فضای بالای سر ما که آبی رنگ به نظر می رسد، نام روز بیست وهفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام کوهی در نزدیکی بندر نخیلو در ساحل خلیج فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسمان هور
تصویر آسمان هور
(دخترانه)
خورشید آسمان، کنایه از فردی که زیباییش نظیر ندارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیدات
تصویر آسیدات
(پسرانه)
آسیداد، نام یکی از بزرگان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیم
تصویر آسیم
(پسرانه)
استاد بزرگ مرتبه واستاد عظیم الشأن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیمن
تصویر آسیمن
(دخترانه)
سیمین، نقره فام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیه
تصویر آسیه
(دخترانه)
زن اندوهگین، ستون، نام همسر فرعون که موسی (ع) را از نیل گرفت و پنهانی از فرعون از او مراقبت کرد، نام کوهی در استان فارس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسه
تصویر آسه
آکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسودن
تصویر آسودن
استراحت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ، راحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
آمن السرب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسیب گاه
تصویر آسیب گاه
نقطه ضعف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسیمه سر
تصویر آسیمه سر
مضطرب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسیمه سری
تصویر آسیمه سری
اضطراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسودگی
تصویر آسودگی
اطمینان
فرهنگ واژه فارسی سره