قسمتی از جامه که دست را پوشد ازبن دوش تا بند دست، آن قدر چیز که در آستینگنجد، طریقه راه، دهانه خیک و مشک و مانند آن. یاآستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، یا تبریز کردن از آستین کوتاه کردن دست تطاول. یا در آستین کردن، نفع بردن سود بردن
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه آستین افشاندن: اشاره کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، برای مِثال به یغما ملک آستین برفشاند / وز آنجا به تعجیل مرکب براند (سعدی - ۱۰۸) پشت پا زدن، ترک و انکار کردن، فروگذاشتن، اظهار کراهت و بیزاری کردن، برای مِثال طمع مدار که از دامنت بدارم دست / به آستین ملالی که بر من افشانی (سعدی۲ - ۵۹۷) عفو، بذل و بخشش، اظهار محبت، تحسین، برای مِثال سخن گفت و دامان گوهر فشاند / به نطقی که شاه آستین برفشاند (سعدی۱ - ۴۶) آستین بالا زدن: آستین برچیدن، آستین برزدن، آستین برنوشتن، کنایه از آماده شدن برای کاری
منسوب به بسد که مرجان باشد و مراد از سرخی است. (از غیاث) (آنندراج). سرخ به رنگ مرجان. (ناظم الاطباء). قرمزرنگ. به رنگ بسد: از آن کو ز ابری بازکردار کلفتش بسدین و تنش زرین. رودکی. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمین چون دهان بسدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. ابر بر کار کرده کارگهی بسدین پود و زمردینش تار. مسعودسعد. ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او خطی چو برگ نی سبز نو دمید امسال. سوزنی. فرو گسست بعناب عنبرین سنبل فرو شکست بخوشاب بسدین شکر. انوری. و در اشعار فارسی گاهی به تخفیف نیز آمده است: به سمن زار درون لالۀ نعمان بشنار چون دواتی بسدین است خراسانی وار وان دوات بسدین را نه سر است و نه نگار در بنش تازه مداد طبری برده بکار چون دو انگشت دبیری که کند فصل بهار به دوات بسدین اندر شبگیر پگاه. منوچهری