آبکی آبکی آنچه مانند آب است مایع روان. مقابل جامد، رقیق تنک گشاده، پر آب آبدار، دانه ای که آب بخود کشیده و آماده جوانه زدن و سبز شدن باشد فرهنگ لغت هوشیار
اسکی اسکی نوعی ورزش به صورت سُرخوردن روی برف، چمن یا آب که با استفاده از وسایل مخصوص انجام می شود فرهنگ فارسی عمید
آبکی آبکی آنچه مانند آب باشد، آبدار، پرآب، آب لمبو، مقابلِ غلیظ، رقیق، بی محتوا، مشروب فرهنگ فارسی عمید