جدول جو
جدول جو

معنی آزمند - جستجوی لغت در جدول جو

آزمند
صاحب آز، حریص، آزور، آزناک
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
فرهنگ فارسی عمید
آزمند(مَ)
حریص. مولع. شره . طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع:
حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند
گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر.
سوزنی.
- امثال:
آزمند هماره نیازمند است
لغت نامه دهخدا
آزمند
حریص، مولع، شره، طمعکار
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
آزمند((مَ))
حریص، طمع کار
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
فرهنگ فارسی معین
آزمند
طماع، حریص، طمع کار
تصویری از آزمند
تصویر آزمند
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمند
آزناک، آزور، حریص، طماع، طمعکار، مولع
متضاد: قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهمند
تصویر آهمند
گناهکار، دروغگو، آهومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، بسیار خواهی، برای مثال ایا دانشی مرد بسیار هوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی - ۱/۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسمند
تصویر آسمند
دروغ گو، فریب دهنده
سرگشته، حیران، هامی، کالیوه رنگ، کالیوه، واله، گیج و گنگ، سرگردان، گیج، آسیون، کالیو، پکر، خلاوه، مستهام، گیج و ویج
فرهنگ فارسی عمید
(زَ مَ)
دهی از دهستان براه کوه است که در بخش جغتای شهرستان سبزوار واقع است و 684 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی:
چو جستی کسی با کسی گفتگوی
بچیزی که سوگند بودی در اوی
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب
یکی برگ تر زآن درخت به بر
نهادی ابر دست و سندان زبر
کفش سوختی گر بدی آهمند
و گر راست بودی نکردی گزند.
اسدی.
و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند:
آدرخش صاعقه، بدی آسیب
آهمند آن دروغگو بفریب.
و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومندشود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حرص. ولع. طمع. شره. پرخواهی:
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه چادر آزمندی مپوش.
فردوسی.
دگر آزمندیست اندوه و رنج
شدن تنگدل در سرای سپنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، طمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمند
تصویر آسمند
دروغی که به قصد فریب گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهمند
تصویر آهمند
عیب دار، گناهکار عیب دار، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، طمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهمند
تصویر آهمند
((هُ مَ))
آهومند، گناهکار، عاصی، معیوب، دروغگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزوند
تصویر آزوند
حریص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکمند
تصویر آکمند
عیب دار، معیوب
فرهنگ واژه فارسی سره
مختل، معیوب، ناقص، عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر، بیمار، مریض، ناخوش
متضاد: سالم، صحیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزپیشگی، حرص، طماعی، طمع، طمعکاری، ولع
متضاد: قناعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد