جدول جو
جدول جو

معنی آخذ - جستجوی لغت در جدول جو

آخذ
(خِ)
گیرنده. ج، آخذین، شتری که بفربهی آغازیده باشد، اشتری که دندان آن شروع ببرآمدن کرده باشد، شیر که زبان بگزد از شدت ترشی، آنکه چشم دردگن دارد
لغت نامه دهخدا
آخذ
گیرنده
تصویری از آخذ
تصویر آخذ
فرهنگ لغت هوشیار
آخذ
گیرنده
تصویری از آخذ
تصویر آخذ
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخش
تصویر آخش
(پسرانه)
نام موبدی در ایران قدیم، قیمت بها ارزش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن، فراگرفتن، آموختن، اقتباس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخش
تصویر آخش
بها، ارزش، قیمت، اخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مآخذ
تصویر مآخذ
ماخذها، منبع ها، اصل ها و ریشه ها، نوشته ها یا کتبی که فرد مطلبی را از آن بگیرد، جمع واژۀ ماخذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخر
تصویر آخر
مقابل اول، قرار گرفته در پایان، برای مثال نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴ - ۵۳۷) آخرین، پایانی، مؤخّر، پسین، اخیر، واپسین، بازپسین، سرانجام، برای مثال آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف - ۴۷)
هنگام گلایه، تنبیه، تعجب و توجه دادن به کار می رود، برای مثال نه آخر تو مردی جهاندیده ای / بدونیک هر گونه ای دیده ای؟ (فردوسی۲ - ۵۹۵)
آخر شدن: به پایان رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخر
تصویر آخر
آخور، طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان، اسطبل، طویله، آخورگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخذ
تصویر فخذ
قبیله، گروهی از مردم دارای نژاد، سنت، دین و فرهنگ مشترک، گروهی از فرزندان یک پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فخذ
تصویر فخذ
ران، قسمت بالای پای انسان یا حیوان از لگن تا سر زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثخذ
تصویر ثخذ
هفتمین گروه از مجموعۀ کلمات مصنوعی حروف ابجد
فرهنگ فارسی عمید
(اُ خُ)
آشوب چشم. (منتهی الارب). بهم خوردگی چشم، مقدار شربت داروئی، اخذۀ بلاد، تسخیر آن
جمع واژۀ اخاذ. جج اخاذه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیرائی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سیرت. روش. رفتار، مهرۀ افسون که بدان زنان عرب مردان را از زنان دیگر بند کنند، اخذهالنّار، زمان اندک بعد از غروب آفتاب و قولهم: بادر بزندک اخذهالنار، شتاب کن بگیرائی آتش با آتش زنه اندکی پس از غروب آفتاب، چه عرب را عقیده بر آنست که در این وقت از زمان که ساعت بدی است آتش از آتش زنه زود درمیگیرد. (منتهی الارب). زمان اندک پیش از نماز مغرب، اخذهالأسف، گرفتگی غم و اندوه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اتخاذ. قبض. گرفتن. (غیاث). ستدن. فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). فاگرفتن. (زوزنی). بازگرفتن، آرام گردیدن، مسکر گردیدن شراب
تخمه پیدا کردن از پر خوردن شیر. ناگوارد شدن شترکره از شیر. ناگواری شتربچه از شیر.
لغت نامه دهخدا
(ثَ خِ)
صورت و جملۀ هفتم از صور و جمل هفت گانه حروف جمّل
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
مرد رمدرسیده. آشفته چشم. چشم بهم خورده. بدرد چشم دچارشده
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
جمع واژۀ مأخذ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مأخذ شود، دامها. (از اقرب الموارد).
- مآخذالطیر، دامها و جز آن که بدان مرغان را صید کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). جاهایی که مرغان را گیرند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بخشی از گروه وات های شماره دار در تازی صورت و جمله هفتم از صور و جمل هفت گانه جمل (ابجد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخر
تصویر آخر
عاقبت سرانجام، بازپسین، درآخر، پایان، فرجام، خاتمه، نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخش
تصویر آخش
قیمت، بها ارزش نام موبدی پارسی نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست که بهنگام دست یافتن بر فراغت و آسایش پس از رنج و ناراحتی گویند آخه، کلمه ایست حاکی از درد یا نا خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخذه
تصویر آخذه
سستی در عضو، جمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخذ
تصویر فخذ
ران، از لگن خاصره تا سر زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخا
تصویر آخا
آفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخذ
تصویر فخذ
((فَ مَ))
ران، مفرد افخاذ، خویشاوندان مرد که از نزدیک ترین عشیره او باشد، مفرد افخاذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مآخذ
تصویر مآخذ
((مَ خِ))
جمع مأخذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخر
تصویر آخر
((خِ))
پسین، پایان، انجام
آخر خط بودن: کنایه از پایان عمر را طی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثخذ
تصویر ثخذ
((ثَ خِّ))
صورت و جمله هفتم از صور و جمل هفت گانه جمل (ابجد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخر
تصویر آخر
((خَ))
دیگر، دیگری، جمع آخرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن
اخذ رأی: رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، دریافت، فراستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخذه
تصویر آخذه
افسردگی، بیهوشی، کرختی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخر
تصویر آخر
انجام، پایان، واپسین، پسین
فرهنگ واژه فارسی سره