جدول جو
جدول جو

معنی آبکوهه - جستجوی لغت در جدول جو

آبکوهه
(هََ / هَِ)
موج. کوهه. نرۀ آب. آبخیز
لغت نامه دهخدا
آبکوهه
موج کوهه آبخیز
تصویری از آبکوهه
تصویر آبکوهه
فرهنگ لغت هوشیار
آبکوهه
((هِ))
موج
تصویری از آبکوهه
تصویر آبکوهه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبراهه
تصویر آبراهه
راه آب، راهگذر آب، مجرای آب، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبکامه
تصویر آبکامه
نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، کومه برای مثال هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نه ایم منتظر شهد و آبکامۀ تو (مؤمن استرآبادی - لغتنامه - آبکامه)، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوهه
تصویر اشکوهه
آروغ، سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود، زغنگ، هکچه، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبغوره
تصویر آبغوره
افشرۀ غوره، آبی که از غوره می گیرند و برای ترش ساختن طعم غذا به کار می برند
آبغوره گرفتن: گرفتن آب از غوره، کنایه از گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ کَ / کِ)
شبکو. شبکوک. شبکوکا. نوعی از گدایی باشد. (برهان). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. و یک قسم آن را از ماست و شیر و تخم سپند و خمیر خشک و سرکه میکرده اند، و آبکامه را برای تجارت از شهری بشهری نیز میبرده اند. مری. کامه.کومه. و معرب آن کامخ: و از وی (از مرو) پنبۀ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدودالعالم). گاوپای گفت خواجه را لذت آبکامه دامن گیر شده، کنیزک را گفت از همسایه آبکامه بخواه، کنیزک ب خانه همسایه رفت و گفت خواجۀ من میفرماید که این سکره را آبکامه پر کن، همسایه گفت نمانده است. (روضهالعقول). و ترتیب سرای توو لذت ریچار تو معلوم، مگر خواجۀ من بندۀ تو از آبکامۀ شما خورده است. (روضهالعقول). آن کنیزک دیگر تای نان سپید باضافت کامه برد و گفت هرگاه که آبکامه بایست باشد بی اعلام خاتون مرا بگوی تا به اسعاف رسانم، کنیزک با نان و کامه در خدمت خواجه رفت. (روضهالعقول)، آش و یخنی ترش، آش ترخانه. آش بازرگان، گوارشن. هاضوم
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بچۀ آدمی یا حیوان که سقط شود. جهض. جهیض. مجهض. ملیص. زلیق. ملیط. مملص. آفکانه. افکانه. فکانه. آپکانه. بچۀ از بار رفته.
- آبکانه کردن، سقط کردن
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است در اطراف مشهد رضا
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ)
آبگیر. جوی:
آب چون برد سوی آبخوره
چون گسست آب بر بماندخره.
ابوالعباس
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
قریه ای از صعید مصر به اشمونین. (معجم البلدان). و آنرا اتنوهه نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ)
کار شگفت.
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
آشکوب
لغت نامه دهخدا
(اُ هََ / هَِ)
فواق بعربی. (شعوری ج 1 ص 148). آروغ و فواق و آنرا اشکهه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رج__وع به اشکهه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ / هَِ)
قسمی سبزی کوهی خوردنی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ / هَِ)
عقب زین. قسمت خلفی زین. آخرۀ سرج. مؤخره. (مقابل قربوس. پیش کوهه). قیقب.
- پسکوهۀپالان، عقب پالان. آخرهالرحل
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبراهه
تصویر آبراهه
راه آب مجرای آب آب راه، گذرگاه سیل، سیلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبغوره
تصویر آبغوره
عصاره ای که از غوره انگور گیرند. یا آب غوره شش انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکوه
تصویر آبکوه
قریه ای در اطراف مشهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکانه
تصویر آبکانه
بچه آدمی یا حیوان که سقط شود، سقط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نان خورشی که از شیر و ماست و غیره سازند با طعم ترش مری کامه کومه کامخ، آش و یخنی ترش، آش ترخانه آش بازرگان، گوارش گوارشت جوارش
فرهنگ لغت هوشیار
درویش فقیر، درویشی که شب روی بلندی رود و باواز بلند مردم را دعا کند و صدقه خواهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکوهه
تصویر افکوهه
بزله سخن با نمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوبه
تصویر آشکوبه
آشکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوره
تصویر آبخوره
آبخوری نصفی، آبگیر، جوی جویبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکامه
تصویر آبکامه
((مِ))
خورشی مخلوط از شیر و ماست، آش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکوبه
تصویر آشکوبه
((بِ))
هر طبقه از ساختمان، هر یک از طبقات نه گانه آسمان، سپهر، سقف، آسمانه، رگه های دیوار، هر طبقه از زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبراهه
تصویر آبراهه
((هِ))
راه آب، مجرای آب، گذرگاه سیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبغوره
تصویر آبغوره
((رِ))
آبی که از غوره انگور گیرند
آبغوره گرفتن: کنایه از گریه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبکانه
تصویر آبکانه
((نِ))
بچه نارسیده، جنین، آفگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشویه
تصویر آبشویه
سیفون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبگونه
تصویر آبگونه
محلول
فرهنگ واژه فارسی سره
خیزاب، موج، موج خیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد