جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آبکانه

آبکانه

آبکانه
بچۀ آدمی یا حیوان که سقط شود. جِهض. جهیض. مجهض. ملیص. زلیق. ملیط. مُملص. آفکانه. افکانه. فکانه. آپکانه. بچۀ از بار رفته.
- آبکانه کردن، سقط کردن
لغت نامه دهخدا

آبکانه

آبکانه
خوردن آبکانه دلیل بر رنج و بیماری تن کند. اگر بیند که آبکانه همی خورد، دلیل کند که به قدر آن وی بیماری بود - محمد بن سیرین
خوردن آبکانه بر پنچ وجه گفته اند: اول: بیماری، دوم: غم، سوم: خصومت، چهارم: حاجت، پنچم: ناسازگای با اهل و عیال .
اگر بیند که آبکانه بریخت یا از وی هیچ نخورد دلیل کند که از غم و اندو فرج یابد و اگر بیمار بود شفا یابد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

آبکامه

آبکامه
نان خورشی که از شیر و ماست و غیره سازند با طعم ترش مری کامه کومه کامخ، آش و یخنی ترش، آش ترخانه آش بازرگان، گوارش گوارشت جوارش
فرهنگ لغت هوشیار

آبخانه

آبخانه
جایی که برای قضای حاجت تخصیص دهند: مستراح جایی مبرز مبال خلا ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار

آبکامه

آبکامه
نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، کومِه برای مِثال هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نه ایم منتظر شهد و آبکامۀ تو (مؤمن استرآبادی - لغتنامه - آبکامه)، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
آبکامه
فرهنگ فارسی عمید

آبخانه

آبخانه
جایی معلوم برای قضای حاجت. مستراح. مبرز. مخرج. کنیف. مغتسل. متوضا. بیت الفراغ. مبال. خلا. بیت التخلیه. میضاء. مذهب. آبشتنگاه. تشتخانه. ادب خانه. جایی. صحت خانه. قدمگاه. کریاس. بیت الماء. بیت الخلاء. ضروری. کابینه. قدم جا. طهارتخانه. و گاه از آن به بیرون وسرِ آب تعبیر کنند: روزی شیخ ابوسعید رحمه اﷲ همی شد با صوفیان، فرا جایی رسید که چاه آبخانه پاک میکردند و نجاست بر راه بود... (کیمیای سعادت) ، در اصطلاح اهل خراسان قسمتی از کاریز باشد که از آن آب تراوش کند و آب قنات از آنجا خیزد
لغت نامه دهخدا