جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آبگونه

آبگینه

آبگینه
شیشه زجاج، بلور، آینه زجاجی، ظرف شیشه یی ظرف شراب، الماس، تیغ، آسمان. یا آبگینه بیمار. قاروره تفسیره پیشیار. یا آبگینه حلبی. آینه حلبی آینه فلزی که در شهر حلب میساختند. یا آبگینه شامی. آینه شامی آینه منسوب بشهر شام. یا آبگینه مخروط. بلور تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار

آلگونه

آلگونه
سرخیی که زنان در روی مالند برای زینت آلغونه سرخی غازه سرخاب
آلگونه
فرهنگ لغت هوشیار

آبگینه

آبگینه
شیشه، بلور، برای مِثال آبگینه همه جا یابی از آن بی محل است / لعل دشخوار به دست آید از آن است عزیز (سعدی - ۱۷۶)آیینه، برای مِثال دو خانه دگر زآبگینه بساخت / زبرجد به هر جایش اندر نشاخت (فردوسی - ۲/۹۴)تنگ بلور، شیشۀ شراب
آبگینه
فرهنگ فارسی عمید

آلگونه

آلگونه
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
آلگونه
فرهنگ فارسی عمید

آبگینه

آبگینه
شیشه، پیمانه یا ظرف بلوری، الماس، تیغ، کنایه از آسمان
آبگینه
فرهنگ فارسی معین

آلگونه

آلگونه
سُرخاب، گلگونه، ماده سرخ رنگی که زنان به گونه خود مالند، آلغونه
آلگونه
فرهنگ فارسی معین