نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. و یک قسم آن را از ماست و شیر و تخم سپند و خمیر خشک و سرکه میکرده اند، و آبکامه را برای تجارت از شهری بشهری نیز میبرده اند. مری. کامه.کومه. و معرب آن کامخ: و از وی (از مرو) پنبۀ نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدودالعالم). گاوپای گفت خواجه را لذت آبکامه دامن گیر شده، کنیزک را گفت از همسایه آبکامه بخواه، کنیزک ب خانه همسایه رفت و گفت خواجۀ من میفرماید که این سکره را آبکامه پر کن، همسایه گفت نمانده است. (روضهالعقول). و ترتیب سرای توو لذت ریچار تو معلوم، مگر خواجۀ من بندۀ تو از آبکامۀ شما خورده است. (روضهالعقول). آن کنیزک دیگر تای نان سپید باضافت کامه برد و گفت هرگاه که آبکامه بایست باشد بی اعلام خاتون مرا بگوی تا به اسعاف رسانم، کنیزک با نان و کامه در خدمت خواجه رفت. (روضهالعقول)، آش و یخنی ترش، آش ترخانه. آش بازرگان، گوارشن. هاضوم