جدول جو
جدول جو

معنی آبسوار - جستجوی لغت در جدول جو

آبسوار
(سَ)
حباب، و جمع آن آبسواران است:
آب که آن خیمه ز باران کند
دائرۀ آبسواران کند.
امیرخسرو.
و آن را گنبد آب و کوپله و آبله و به عربی فقاعه و نفاخه نیز گویند
لغت نامه دهخدا
آبسوار
حباب سوار آب
تصویری از آبسوار
تصویر آبسوار
فرهنگ لغت هوشیار
آبسوار
((سَ))
حباب
تصویری از آبسوار
تصویر آبسوار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب کار
تصویر آب کار
کسی که فلزات را آب می دهد، کسی که آب به خانه ها می برد، سقا، باده خوار، باده فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خوار
تصویر آب خوار
ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سوار
تصویر آب سوار
حباب، دوستی، عشق، محبوب ، دیو، شیطان، مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبستان
تصویر آبستان
آبستن، برای مثال درد زه گر رنج آبستان بود / بر جنین اشکستن زندان بود (مولوی - ۴۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
سوار دلاور، چالاک و ماهر در اسب سواری
شهسوار فلک: کنایه از خورشید
شهسوار سپهر: کنایه از خورشید، شهسوار فلک
شهسوار گردون: کنایه از خورشید، شهسوار فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبرودار
تصویر آبرودار
دارای آبرو، با آبرو، دارای شرف و اعتبار
فرهنگ فارسی عمید
(شَ سَ)
یکی از شهرستانهای مازندران کنار دریای خزر میان رامسر و چالوس. از یازده دهستان و 322 آبادی تشکیل شده و 72000 تن سکنه دارد
شهری مرکز شهرستان شهسوار مازندران که در حدود 6 تا 7 هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ / زِ)
شهرکیست خرد بر راه ری (از خراسان) و قصبۀ روستای بیداست. (حدود العالم). نام شهری است مشهور از اقلیم چهارم بخراسان، الان به تشیع معروف و بمحبت اهل بیت مشعوف و بعداوت شیخین مجبول، چنانکه مولوی گوید:
سبزوار است این جهان بیمدار
ما چو بوبکریم در آن خوار و زار.
در قدیم الایام شهری بزرگ در آن اراضی بوده جربدنام اکنون جز ارکی از آن باقی نمانده و جعفرآباد نام قلعۀ محکم در آنجا ساخته شده بدست خوانین شادلو است. بیک فرسنگ فاصله در زیر دست آن جاده دزی خراب است و آن را دز سپید خوانده اند. چون سهراب عزم ایران کرده به آنجا رسیده، با هجیر مبارزت کردند. (آنندراج). سبزوار در اصل ساسویه آباد بوده است و گفته اند پسران ساسویه یزدجرد بود. (تاریخ بیهقی از سبک شناسی ص 368). در سبزوار مسجد جامعی است که بدست خواجه علی مؤید که آخرین حکمران سربداریه معاصر امیر تیمور بوده است بنا کرده است کتیبه ای پیدا شده که نشان میدهد ماده تاریخ آن 1044 هجری قمریساخته شده است. رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 105 شود.
از اقلیم چهارم است، طولش از جزایرخالدات قطیه و عرض از خط استوا لونه، هوایش معتدل است و بازارهای فراخ و خوب دارد و طاقی از چوب بسته اند که چهار سوی بازار است بغایت محکم و عالی، حاصلش غله و اندکی میوه و انگور باشد و قریب چهل پاره دیه است که از توابع دارد و مردم آنجا شیعۀ اثناعشری اند. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 149).
نام یکی از شهرستانهای استان نهم و حدود آن بشرح زیر است: از خاور بکوه سرخ و ارتفاعات خاوری دهنو سلیمان آباد و سنگرد و شهرستان نیشابور، از باختر بشهرستان بجنورد و شهرستان شاهرود، از جنوب بشهرستان کاشمر، از شمال به شهرستان قوچان و بجنورد.
آب و هوای آن: چون شهرستان سبزوار و بخش های تابعۀ آن در مناطق مختلفه در سه جلگۀ موازی هم قرار داشته ارتفاع هر یک از آنها متفاوت است و یک بخش بطور کلی در کوه میش و قراء چندی از بخش داورزن و حومه جغتای - صفی آباد در قسمت کوهستانی این ناحیه واقع شده است و تاکنون اطلاع صحیحی راجع به آب و هوای کلیۀ مناطق فوق بدست نیامده و اختلاف قطعی فصول چهارگانه بخوبی معلوم نیست. بطور کلی آنچه میتوان استنباط کرد این است که درجۀ حرارت قسمتهای جلگه با کوهستانی تفاوت کلی داشته یعنی در قسمت های جنوب داورزن واطراف کال شور در دهستان آزادوار و خسروشیر هوا گرم و قسمتهای کوهستانی معتدل بسیار مطبوع است. بواسطۀ بارندگی ها و رطوبت هوا درختها و اشجار در اندک مدت رشد و نمو می نمایند. آب رودخانه، چشمه سار و قنوات زیادی دارد به این جهت محصول پنبۀ شهرستان سبزوار در استان خراسان در درجۀ اول است.
ارتفاعات: رشتۀ ارتفاعات که جلگۀ جوین را از جلگۀ سبزوار جدا نموده بطور کلی معروف بکوه جغتای می باشد. این کوه همان دنبالۀ ارتفاعات سلسله جبال البرز که در شمال باختری نیشابور معروف به طغان کوه می باشد بالاخره برشتۀ اصلی نیشابور متصل می شود، این کوه از گدار منیدر تا گدار نوده و طبس در سه رشتۀ مختلف موازی هم قرار گرفته اند و در هر یک از نقاط مختلفه اسامی مخصوصی دارد. مرتفعترین قلل آن اندقان و صدخر و ارتفاع آن 2373 متر است. پس از گدار طبس یک رشته کوه اصلی معروف به کوه طبس و اولر تا سلطان آباد زعفرانیه کشیده شده است. در شمال خاوری زعفرانیه معروف به کوه جسته و در خاور سلطان آباد طغان کوه نامیده میشود. دو رشتۀ دیگر در شمال و جنوب رشتۀ ارتفاعات اصلی جغتای قرار دارند، قسمت شمالی از گدار مندر بطرف خاور امتداد در جنوب باختری جغتای معروف بکوه کره می باشد از گدار برغمد بطرف خاور معروف بکوه اندقان است، در قسمت باختر و شمال کهک و مزینان کوه زواک نامیده میشود. کوه زواک در شمال داورزن به طرف خاور امتداد دارد، در هر محلی به اسامی مخصوصی معروف است.
کوه صد خرو، کوه سفید، کوه سرخ و ساروق، این کوه ها تا گدار بلند باران امتداد دارند. رشتۀ ارتفاعات دیگری که جلگه جاجرم و اسفراین و صفی آباد را از جلگه جوین جدا نموده بطول 146 هزار گز است که 47 هزارگزی شمال خاوری پل ابریشم شروع شده و تپه های کوچک و خاکی آن تا 10هزارگزی شمال خاوری حجت آباد کشیده شده است. مرتفعترین قلل آن در شمال نقاب معروف به کوه مهار است که 1517 متر ارتفاع دارد. این کوه خاکی است و عبور و مروراز آن به سهولت انجام میگیرد. رشتۀ ارتفاعات دیگری که در شمال دهستان بام معروف بکوه شاه جهان می باشد، این کوه بسیار سخت و مرتفع است، دره های عمیق و گدارهای متعددی دارد که صعب العبور است. یک رشته ارتفاع دیگری که در 24 هزارگزی جنوب سبزوار واقع و طول آن شمال جنوبی تقریباً 90 هزار گز عرض آن 40 هزار گز موسوم به کوه میش و معروف است که بیش از 70 رشته چشمه ازآن جاری می باشد و هوای آن بسیار معتدل است. در قلۀاین کوه امامزاده ای معروف به برادر امام رضا است، گنبد آن از آثار باستانی است. رود خانه مهم دائمی در نواحی سبزوار نبوده کلیۀ آنها بهارآبه در مواقع بارندگی سیلی از آنها جاری می شود، فقط رودخانه ای که معروف به کال شور است همواره آب از آن جاری است و بواسطۀ عبور از زمین های نمک زار و گچ و معادن دیگر قابل شرب نبوده بقدری تلخ و شور است که بعضی از اشخاص از آب آن املاح سولفات دوسود جمعآوری می نمایند. در مواقع طغیان بواسطۀ هموار بودن زمین اطراف عرض رودخانه به یکهزار گز می رسد. رود خانه دیگری معروف به شورکال از کوههای نیشابور سرچشمه میگیرد در خاک جوین از شمال آبادیها عبور می کند و پس از طی 144 هزار گز در شمال امیرآباد از خاک جوین خارج و داخل جلگۀ جاجرم میشود. این رودخانه بهارآبه بوده هیچگونه استفادۀ زراعتی نمیدهد. تعداد 11 رشته رود خانه دیگر به اسامی بهاردان، آبرود، داورزن، مهر، صدخرو، بفره، ریوند، طبس، برغمد، شواج، کمیز، از کره کوه و کوه سفید و اندقان سرچشمه می گیرند و آبادیهائی را که در مسیر آنها قرار دارند مشروب می نمایند.
سازمان اداری:شهرستان سبزوار از پنج بخش بنام حومه، داورزن، صفی آباد، جغتای، ششتمد تشکیل میشود و دارای 367 آبادی است که مجموع نفوس آن در حدود 203439 تن است.
محصول: استعداد منطقۀ سبزوار جهت کشت انواع غلات و حبوبات بیش از سایر نقاط مناطق خراسان است مخصوصاً پنبه و زیره بحد کافی کشت میشود بطوری که بحد متوسط در سال 11000 عدل پنبه و 4 هزار تن زیره از این شهر صادر می شود. در سبزوار معادن ذغال سنگ در طبس ودرفک معدن مس، در دهنه سیاه، زنگانلو، برجک زاج، در کوه میش ذغال سنگ، در صفی آباد معدن مس و در محمدآباد بالای صدخرو، سنگ آسیای باغجر، سنگ پازر در جوین، ذغال سنگ در دهنه اجاق، زاج سبز در کیدوز.
راه: راه شوسۀ تهران - مشهد از این شهرستان عبور می کند و راه آهن تهران و مشهد که فعلاً در دست اقدام است از جلگۀ جوین می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شهر سبزوار، مرکز شهرستان که در 240 هزارگزی مشهد و 820 هزارگزی خاور تهران واقع است و دارای 28151 تن جمعیت است. مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول جغرافیایی 57 درجه و 43 دقیقه و عرض جغرافیایی آن 36 درجه و12 دقیقه است، بنابراین نصف النهار تهران با نصف النهار سبزوار 25 دقیقه اختلاف ساعت دارد. این شهر در دامنۀ کوه اندقان طبس و در شمال این شهر کال شور واقع است. آب مشروبی سه رشته قنات که رشته ای از شمال سبزوار بطول 11 الی 13 هزارگز کشیده شده معروف است بقنات قصبه، قنات عبدالرحمن، قنات حمیدآباد، و دارای چندین آب انبار که در محل حوض آب معروف است، اهالی از آنهااستفاده می نمایند. کار خانه پنبه پاک کنی شرکت جین و کار خانه برق و کار خانه آرد در سبزوار دایر است. دراین شهر یک بیمارستان است که تحت نظر بهداری سبزواراست، بودجۀ آن از سه محل یعنی از وزارت بهداری و مبلغی از بودجۀ کل کشور و شهرداری تأمین میشود. دارای دو دبیرستان پسرانه و دخترانه و 8 دبستان می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). رجوع به فهرست تاریخ مغول و تاریخ عصر حافظ و مجمل التواریخ گلستانه وفهرست ج 1 و 2 تاریخ جهانگشا و تاریخ سیستان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفعو تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نطفه:
آب کارت مبر که گردی پیر...
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
صاحب آبرو. متعفف. بااعتبار. ارجمند و بامناعت
لغت نامه دهخدا
(بِ خوا / خا)
آبشخور: التشریع، به آبشخوار آوردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
رجوع به آب انار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوارپا. پیادۀ جلد و چابک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
آنکه بر خر سوار است. حمّار. (یادداشت بخط مؤلف) :
به اره مر خر دجال را میان ببرم
که خر سوار بیندازد از نهیب عصا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
سوار بد. (ناظم الاطباء). مقابل شهسوار. (آنندراج). کفل. امیل. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
بیگ زاده علی بیگ. آنگاه که سلطان سلیم خان سلسلۀ ذوالقدریه را برانداخت شهسوار بیگ زاده علی بیگ را حکومت مرعش و توابع آن داد در 885هجری قمری (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود
نام کشتی تفریحی که برای رضاشاه ساخته شد و در مرداب بندرپهلوی است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ دَ / دِ)
آشامندۀ آب:
تشنه میگوید که کو آب گوار
آب میگوید که کو آن آبخوار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
نطفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوار
تصویر آبخوار
آشامنده آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبگذار
تصویر آبگذار
معبر آب آبگذر مجرای آب
فرهنگ لغت هوشیار
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور، ظرف آبخوری، منزل مقام موطن، نصیب قسمت، سرنوشت
فرهنگ لغت هوشیار
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرودار
تصویر آبرودار
صاحب آبرو، متعفف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخواره
تصویر آبخواره
هر ظرفی که بتوان با آن آب خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
سوار دلاور و چالاک و ماهر در سواری اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخواره
تصویر آبخواره
((خا ر ِ))
هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد، آشامنده آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکسوار
تصویر یکسوار
((~. س َ))
یکه سوار، تک سوار، یکه تاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهسوار
تصویر شهسوار
((شَ سَ))
سوار دلیر و چالاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
((سَ))
پیاده جلد و چابک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
((بِ))
آبرو، اعتبار، نطفه، منی
فرهنگ فارسی معین