آبسوار آبسوار حباب، و جمع آن آبسواران است: آب که آن خیمه ز باران کند دائرۀ آبسواران کند. امیرخسرو. و آن را گنبد آب و کوپله و آبله و به عربی فقاعه و نفاخه نیز گویند لغت نامه دهخدا
آبشخوار آبشخوار جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان برداشت و خورد آبشخوار مشرب منهل آبخور، ظرف آبخوری، منزل مقام موطن، نصیب قسمت، سرنوشت فرهنگ لغت هوشیار
آبستان آبستان حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است فرهنگ لغت هوشیار