جدول جو
جدول جو

معنی یکسوار

یکسوار((~. س َ))
یکه سوار، تک سوار، یکه تاز
تصویری از یکسوار
تصویر یکسوار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با یکسوار

یکسواره

یکسواره
یکه سوار دلیر یکه تاز، سوارساده یک فردسوار، آفتاب
یکسواره
فرهنگ لغت هوشیار

یک سوار

یک سوار
یک سواره. دلاور. (ناظم الاطباء) :
نوروز دواسبه یک سواری ست
کآسیب به مهرگان برافکند.
خاقانی.
، سوار سپاهی که در لشکر صاحب هیچ رتبت لشکری نیست. (ناظم الاطباء). تک سواره. سپاهی داوطلب و دل انگیز. منفرد. چریک مستقل که وابسته به دسته ای و گروهی نباشد: سالاران یک سواران را نصیحتها کردند و امیدها دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 633). ازآن ِ من آسان است که بر جای دارم و اگر ندارمی تاوان توانمی داد وازآن ِ یک سواران و خرده مردم دشوارتر. (ایضاً ص 259).
اگر پای بندی رضا پیش گیر
و گر یک سواری سر خویش گیر.
سعدی (بوستان).
و رجوع به یک سواره شود
لغت نامه دهخدا

پیلسوار

پیلسوار
آنکه بر پیل نشیند پیل نشین، سوار بزرگ، سواری کلان جثه
پیلسوار
فرهنگ لغت هوشیار