جدول جو
جدول جو

معنی آبدار - جستجوی لغت در جدول جو

آبدار
پرآب مثلاً میوۀ آبدار، شاداب، باطراوت،
دارای جلا و برندگی، جوهردار مثلاً شمشیر آبدار،
کنایه از رکیک مثلاً فحش آبدار،
در علم شیمی هیدراته، آمیخته با آب،
کنایه از محکم مثلاً بوسۀ آبدار،
متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان و مانند آن تهیه می کند، آبدارباشی، ساقی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
فرهنگ فارسی عمید
آبدار
شربت دار، ساقی، ایاغچی، و در این زمان خادمی که بکار تهیۀ چای و قهوه و غلیان است:
بیوسف چنین گفت پس آبدار
که ای مایۀ علم و گنج وقار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
ز یوسف پذیرفت پس آبدار
که گر بازخواند مرا شهریار ...
شمسی (یوسف و زلیخا)،
بپرسید از او پیشتر آبدار
که ای چون خرد پاک و پرهیزکار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
همی بود غمگین دل شهریار
قضا را فراز آمد آن آبدار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
یکی بود خواندار شاه جهان
ملک برخرسطوس روشن روان
یکی داشتی کار بیت الشراب
شراب او بر شاه بردی و آب
قضای خداوند را آبدار
شبی دید در خواب خوش آشکار ...
شمسی (یوسف و زلیخا)،
، میوۀ پراز شیرۀ نباتی، طری، شاداب، پرآب، رطب، ریّان:
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک،
لبیبی،
بنگر که چو شنبلید گشته ست
آن لالۀ آبدار و رنگین،
ناصرخسرو،
بسان پرستاره آسمان گردد سحرگاهان
ز سبزه ی آبدار و سرخ گل وز لاله بستانها،
ناصرخسرو،
و مجازاً، شعر آبدار، فصیح و روان، و سخنی یا دشنامی آبدار، سخت و صعب و پرمعنی در نوع خویش و زننده و نیش دار، تیغ و خنجرو آهن برنده و جوهردار، حدید، حاد:
چو با او ندید ایچ جای درنگ
همان آبداری که بودش بچنگ
بزد بر سر ترگ آن نامدار
تو گفتی تنش سر نیاورده بار،
فردوسی،
بیک زخم دو دو بیفکند خوار
بیک تن بدان آهن آبدار،
فردوسی،
بجست از در کاخش اسفندیار
بدست اندرون خنجر آبدار،
فردوسی،
آتش مرگ جان دشمن تو
زخم شمشیر آبدار تو باد،
مسعودسعد،
پادشاه کامران آن باشد که ... بضربت شمشیر آبدار خاک از زاد و بود دشمن برآرد، (کلیله و دمنه)،
عروس مملکت آن در کنار گیرد تنگ
که بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد،
ظهیر فاریابی،
شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو؟
حافظ،
، صاحب جاه وجلال:
ثقه الملک طاهر آنکه چو آب
ایزدش آبدار خواهد کرد،
سنائی،
- بوسۀ آبدار، بوسه ای از روی شوق و گرمی،
- دندانی آبدار، سخت سپید و رخشان،
- گوهر آبدار، متلألی و گوهردار:
سخن بهتر از گوهر آبدار
چو بر جایگه بر برندش بکار،
فردوسی،
در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم،
حافظ،
،
گیاهی مانندلیف خرما، (برهان)
لغت نامه دهخدا
آبدار
شربت دار، ساقی، شاداب
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
آبدار
آبدار باشی، ساقی، گیاه و میوه پرآب، تیز، برنده، فصیح و روان، سخت، محکم، غلیظ. صفتی برای دشنام، سیلی
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
فرهنگ فارسی معین
آبدار
آبکی، باطراوت، پرآب، رقیق، شاداب، مایع، آبدارچی، ایاغچی، ساقی، شربتدار، قهوه چی، آبدیده، برنده، تیز، سخت، تند، زننده، نیشدار، آبخیز، آبزا، رسا، روان، فصیح، گویا
متضاد: بی آب، خشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبدار
غضٌّ
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به عربی
آبدار
Juicy, Succulent
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آبدار
juteux, succulent
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آبدار
آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار
soczysty
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به لهستانی
آبدار
রসালো
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به بنگالی
آبدار
сочный
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به روسی
آبدار
saftig
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به آلمانی
آبدار
رس دار , رسیلا
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به اردو
آبدار
juicy, lenye maji
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آبدار
多汁的
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به چینی
آبدار
sulu
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آبدار
육즙이 많은 , 즙이 많은
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به کره ای
آبدار
ジューシーな
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آبدار
соковитий
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آبدار
रसीला
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به هندی
آبدار
berair
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آبدار
ฉ่ำ
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به تایلندی
آبدار
sappig
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به هلندی
آبدار
jugoso, suculento
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آبدار
succoso, succulento
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آبدار
suculento
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آبدار
עסיסי
تصویری از آبدار
تصویر آبدار
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبدارک
تصویر آبدارک
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
نام مرغکی که به عربی صعوه گویند پرنده کوچکی است از تیره گنجشکان گازر گازرک سنگانه دم جنبانک صاحاب کچل (نواحی خراسان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدارو
تصویر آبدارو
زفت رومی، مومیائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
شغل آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبدارک
تصویر آبدارک
((رَ))
دم جنبانک، گازر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدارو
تصویر آبدارو
زفت رومی، مومیایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبداری
تصویر آبداری
آبدار بودن، شغل آبدار، طراوت، تازگی، نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت
فرهنگ فارسی معین