معنی pasien - جستجوی لغت در جدول جو
pasien
بیمار
ادامه...
بیمار
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
tasten
دست زدن به، دست زدن
ادامه...
دَست زَدَن بِه، دَست زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
phasen
مرحله بندی کردن، فازها
ادامه...
مَرحَلِه بَندی کَردَن، فازها
دیکشنری آلمانی به فارسی
passend
به طور شایسته، مناسب، سازگار
ادامه...
بِه طُورِ شایِستِه، مُناسِب، سازِگار
دیکشنری آلمانی به فارسی
parken
ایستگاه کردن، پارک، پارک کردن، پارکینگ
ادامه...
ایستگاه کَردَن، پارک، پارک کَردَن، پارکینگ
دیکشنری آلمانی به فارسی
packen
بسته بندی کردن، بسته
ادامه...
بَستِه بَندی کَردَن، بَستِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
paaren
جفت کردن، رفیق
ادامه...
جُفت کَردَن، رَفیق
دیکشنری آلمانی به فارسی
naaien
سوزن زدن، دوختن، دستکاری کردن
ادامه...
سوزَن زَدَن، دوختَن، دَستکاری کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
Hasten
شتاب کردن، عجله کن
ادامه...
شِتاب کَردَن، عَجَلِه کُن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
passend
به طور شایسته، مناسب، مطابق با شأن، به طور مناسب
ادامه...
بِه طُورِ شایِستِه، مُناسِب، مُطابِق با شَأن، بِه طُورِ مُناسِب
دیکشنری هلندی به فارسی
pusten
پف کردن، ضربه زدن
ادامه...
پُف کَردَن، ضَربِه زَدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
maaien
چمن زدن، چمن زنی
ادامه...
چَمَن زَدَن، چَمَن زَنی
دیکشنری هلندی به فارسی
lassen
لحیم کردن، جوشکاری
ادامه...
لَحیم کَردَن، جوشکاری
دیکشنری هلندی به فارسی
raspen
رنده کردن
ادامه...
رَندِه کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
alien
بیگانه، بشردوستی
ادامه...
بیگانِه، بَشَردوستی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
pasif
منفعل
ادامه...
مُنفَعِل
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
pesten
آزار دادن، قلدری
ادامه...
آزار دادَن، قُلدُری
دیکشنری هلندی به فارسی
passie
شور و اشتیاق، اشتیاق
ادامه...
شور و اِشتیاق، اِشتیاق
دیکشنری هلندی به فارسی
pasión
شور و اشتیاق، اشتیاق
ادامه...
شور و اِشتیاق، اِشتیاق
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
passion
شور و اشتیاق، اشتیاق
ادامه...
شور و اِشتیاق، اِشتیاق
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passen
متناسب بودن، مناسب بودن
ادامه...
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری هلندی به فارسی
passen
متناسب بودن، مناسب، مساوی بودن، مناسب بودن
ادامه...
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب، مُساوی بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
hassen
نفرت داشتن، نفرت
ادامه...
نَفرَت داشتَن، نَفرَت
دیکشنری آلمانی به فارسی
pasivo
منفعل
ادامه...
مُنفَعِل
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
lassen
اجازه دادن، اجازه دهید
ادامه...
اِجازِه دادَن، اِجازِه دَهید
دیکشنری آلمانی به فارسی
patient
صبور، بیمار
ادامه...
صَبور، بیمار
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passer
عبور کردن، عبور کند
ادامه...
عُبور کَردَن، عُبور کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passief
به طور غیرفعّال، منفعل
ادامه...
بِه طُورِ غِیرِفَعّال، مُنفَعِل
دیکشنری هلندی به فارسی
parier
ذین گذاشتن، شرط بندی، شرط بندی کردن، قمار کردن
ادامه...
ذین گُذاشتَن، شَرط بَندی، شَرط بَندی کَردَن، قُمار کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
wassen
شستشو دادن، برای شستن، شستن
ادامه...
شُستِشو دادَن، بَرایِ شُستَن، شُستَن
دیکشنری هلندی به فارسی
waaien
دم زدن، ضربه زدن
ادامه...
دَم زدن، ضَربِه زَدَن
دیکشنری هلندی به فارسی
zaaien
کاشتن، بکار، کاشت کردن
ادامه...
کاشتَن، بِکار، کاشت کَردَن
دیکشنری هلندی به فارسی
Fasten
بستن
ادامه...
بَستَن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
tasten
دست زدن به، دکمه ها
ادامه...
دَست زَدَن بِه، دُکمِه ها
دیکشنری آلمانی به فارسی
aslen
به طور نخستین یا اصلی، در اصل
ادامه...
بِه طُورِ نُخُستین یا اَصلی، دَر اَصل
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی