معنی passer
passer
عبور کردن، عبور کند
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با passer
casser
casser
شِکَستَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
masser
masser
ماساژ دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
panser
panser
پانسِمان کَردَن، بانداژ
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passear
passear
دُور زَدَن، بَرایِ قَدَم زَدَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
passar
passar
عُبور کَردَن، خَرج کَردَن، لَکِّه اَنداختَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
passen
passen
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری هلندی به فارسی
passen
passen
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب، مُساوی بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
hassen
hassen
نَفرَت داشتَن، نَفرَت
دیکشنری آلمانی به فارسی
hisser
hisser
بُلَند کَردَن، بالابَر، پَرچَم بُلَند کَردَن، پَرچَم زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی