معنی pasien
pasien
بیمار
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
واژههای مرتبط با pasien
pasión
pasión
شور و اِشتیاق، اِشتیاق
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
passen
passen
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری هلندی به فارسی
passen
passen
مُتِناسِب بودَن، مُناسِب، مُساوی بودَن، مُناسِب بودَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
hassen
hassen
نَفرَت داشتَن، نَفرَت
دیکشنری آلمانی به فارسی
pasivo
pasivo
مُنفَعِل
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
lassen
lassen
اِجازِه دادَن، اِجازِه دَهید
دیکشنری آلمانی به فارسی
patient
patient
صَبور، بیمار
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passion
passion
شور و اِشتیاق، اِشتیاق
دیکشنری فرانسوی به فارسی
passer
passer
عُبور کَردَن، عُبور کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی