معنی forger - جستجوی لغت در جدول جو
forger
آب شدن فلز، جعل کردن
ادامه...
آب شُدَنِ فِلِز، جَعل کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
sorgere
پدید آمدن، بوجود می آیند
ادامه...
پَدید آمَدَن، بِوُجود می آیَند
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
fermer
بستن
ادامه...
بَستَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
porter
پوشیدن، حمل کردن، شانه زدن
ادامه...
پوشیدَن، حَمل کَردَن، شانِه زَدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
torcer
پیچاندن، پیچ و تاب
ادامه...
پیچاندَن، پیچ و تاب
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
sorber
جرعه ای نوشیدن، جرعه جرعه
ادامه...
جُرعِه ای نوشیدَن، جُرعِه جُرعِه
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
correr
دویدن، اجرا کنید
ادامه...
دَویدَن، اِجرا کُنید
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
Corner
گوشه گرفتن، گوشه
ادامه...
گوشِه گِرِفتَن، گوشِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
formar
شکل دادن، فرم
ادامه...
شَکل دادَن، فُرم
دیکشنری پرتغالی به فارسی
Worker
کارگر
ادامه...
کارگَر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
forjar
آب شدن فلز، جعل کردن
ادامه...
آب شُدَنِ فِلِز، جَعل کَردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
forçar
اجبار کردن، زور
ادامه...
اِجبار کَردَن، زور
دیکشنری پرتغالی به فارسی
ferver
جوش آوردن، جوشیدن، خشمگین شدن
ادامه...
جوش آوَردَن، جوشیدَن، خَشمگین شُدَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
zorgen
مراقبت کردن، برای اطمینان
ادامه...
مُراقِبَت کَردَن، بَرایِ اِطمینان
دیکشنری هلندی به فارسی
correr
دویدن، اجرا کنید
ادامه...
دَویدَن، اِجرا کُنید
دیکشنری پرتغالی به فارسی
morrer
مردن، برای مردن
ادامه...
مُردَن، بَرایِ مُردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
Bürger
شهروند، شهروندان
ادامه...
شَهروَند، شَهروَندان
دیکشنری آلمانی به فارسی
berger
گله داری کردن، چوپان
ادامه...
گِلِه داری کَردَن، چُوپَان
دیکشنری فرانسوی به فارسی
former
شکل دادن، فرم
ادامه...
شَکل دادَن، فُرم
دیکشنری فرانسوی به فارسی
ronger
جویدن
ادامه...
جَویدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
forcer
اجبار کردن، زور
ادامه...
اِجبار کَردَن، زور
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fourrer
پوشاندن، چیزهای
ادامه...
پوشاندَن، چیزهای
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fouler
پا گذاشتن، زیر پا گذاشتن
ادامه...
پا گُذاشتَن، زیر پا گُذاشتَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
formel
رسمی
ادامه...
رَسمی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
fonder
بنیاد گذاشتن، یافت، پایه گذاری کردن
ادامه...
بُنیاد گُذاشتَن، یافت، پایِه گُذاری کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
foncer
سریع حرکت کردن، عجله
ادامه...
سَریع حَرَکَت کَردَن، عَجَلِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
morder
گاز گرفتن
ادامه...
گاز گِرِفتَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
forjar
آب شدن فلز، جعل کردن
ادامه...
آب شُدَنِ فِلِز، جَعل کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
formen
شکل دادن، اشکال، قالب دادن
ادامه...
شَکل دادَن، اَشکال، قالِب دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
formel
به طور فرمولی، فرمول، فرمولی
ادامه...
بِه طُورِ فُرمولی، فُرمول، فُرمولی
دیکشنری آلمانی به فارسی
folgern
استنباط کردن، نتیجه گیری
ادامه...
اِستِنباط کَردَن، نَتیجِه گیری
دیکشنری آلمانی به فارسی
folgen
دنبال کردن، عواقب، دنباله دار بودن، نتیجه دادن
ادامه...
دُنبال کَردَن، عَواقِب، دُنبالِه دار بودَن، نَتیجِه دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
forzar
اجبار کردن، زور
ادامه...
اِجبار کَردَن، زور
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
formar
شکل دادن، فرم
ادامه...
شَکل دادَن، فُرم
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
morder
گاز گرفتن
ادامه...
گاز گِرِفتَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی