جدول جو
جدول جو

معنی کاونجک - جستجوی لغت در جدول جو

کاونجک(وَ جَ)
خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان) :
شاعر که دید به قد کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک.
ابوالمؤید.
ای قامت تو بصورت کاونجک
هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک.
شهید بلخی.
زینسان که... میخورد خرزه
سیرش نکند خیار کاونجک.
منجیک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاواک
تصویر کاواک
پوچ، میان تهی، بی مغز، مجوف، سوراخ و شکاف میان درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلنجک
تصویر کلنجک
خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
پیچپا، پنج پا، کلنجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
کسی که جایی را می کاود، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کبوک، صلصل، کوکو
فرهنگ فارسی عمید
گلوله ای از مواد محترقه به اندازۀ نارنج که هنگام به زمین خوردن منفجر و باعث خرابی و تلفات می شود
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ / دِ)
جستجو کننده. (یادداشت مؤلف). تفحص کننده. (آنندراج). ج، کاوندگان:
و دیگر که اند از پراکندگان
بدآموز و بدخواه کاوندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام قلعه ای است در هندوستان که نیل از آنجا آورند. (برهان) (از آنندراج) (تحقیق ماللهند ص 99). نام قلعه ای است به هند که نیل از آنجا آورند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). و نیل چیزی است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان). شهری است در مشرق بنارس. قلعه ای است در مولتان، و محمود غزنوی آن قلعه را گشود:
تو آن شهی که ز بهر غزات رایت تو
به سومنات رود گاه و گه به کالنجر.
فرخی.
برسد قافیۀ شعر بپایان نرسد
گر بگویم که چه کرد او به بت کالنجر.
فرخی.
گهی باشد صهیل اسب او در خاک ترکستان
گهی باشد سلیل تیغ او در حد کالنجر.
عبدالواسع جبلی.
و در مستی او را بگرفت و به قلعۀ کالنجر محبوس کرد و هفت سال در حبس بود و هم آنجا وفات یافت. (تاریخ گزیده ص 435). چون قوتی بهم رسانید نزد اعظم همایون که در آن ایام قلعۀ کالنجر محاصره داشت معتبران را فرستاد که شما به جای پدر و عم من اید. (تاریخ شاهی ص 69). و هرکس از امرا به زیادتی جاگیر و ادرار سرفراز گشت. سرانجام مهام سلطنت داده، رایات جاه و جلال به جانب قلعۀ کالنجر در حرکت آمد. (تاریخ شاهی ص 133). در آن وقت همایون پادشاه بقلعۀ کالنجر تشریف داشتند. چون خبر طغیان افغانان شنیدند عنان توجه بدفع آن طایفه معطوف داشتند. (تاریخ شاهی ص 184). چون شش سال و پنج ماه از عهد او برآمد خواص خان را بجهت نرسنگ دیو به ندیله فرستاد که او را به خدمت بیاورد. او گریخته به راجۀ کالنجر پناه برد. خواص خان چندانکه به راجۀ کالنجر مراسلات نمود او بدادن راضی نشد. (تاریخ شاهی ص 228)
لغت نامه دهخدا
(فُ جَ)
گرانی و سنگینی که در خواب بر مردم افتد و به عربی کابوس و عبدالجنه گویند. (برهان). فرنجک. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین) ، اطراف دهان و پیرامونش آن را نیز گفته اند از جانب بیرون. (برهان). فرنج. فرهانج. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
به هندی شونیز است، به فارسی سیاهدانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در شیراز مطلق ساررا گویند اعم از ملخ خوار و غیر ملخ خوار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی شونیز است. (تحفه حکیم مؤمن). کلونجی. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شونیز در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ / جِ)
فاخته، و آن پرنده ای است مشهور و شیرازیان آن را قالنجه خوانند. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). صاحب جهانگیری گفته است قاف درزبان فارسی نیامده و عوام آن را قالنجه گویند. (آنندراج). و به عربی صلصل گویند. (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 259). و بعضی عکه را نیز قالنجه گفته اند. (برهان). به فارسی اسم عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). ورشان. کالنجه، عقعق که عوام شیراز قالنجه گویند و بعضی فاخته را گویند، و اول اصح است. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
از نواحی تنگستان دو فرسخی جنوب تنگستان از بلوکات دشتستان، (فارسنامۀ ناصری ص 207 و فهرست ص 25)
لغت نامه دهخدا
بسیارگاو، دارای گاو بسیار: ارض مثوره، زمینی گاوناک، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ بُ)
از دهات دهستان چهاردولی بخش قروه شهرستان سنندج و در 30هزارگزی مشرق قروه و 8هزارگزی شمال شرقی جادۀ شوسۀ همدان به قروه و در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 765 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و میوه و لبنیات است. مردمش به کار زراعت و گله داری مشغولند. و صنعت دستی اهالی بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 450)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
به هندی ظاهراً معنی آهن و آهنین را میدهد و قلعۀ کالنجر را که در مادۀ قبل اشاره کردیم بهمین مناسبت کالنجر گفته اند:
بلفظ هندو کالنجر آن بود معنیش
که آهن است و بدو هر دم از فساد خبر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
به یونانی و به سریانی مصطکی ابیض است
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان) (آنندراج) :
سیرش نکند خیار کارنجک.
منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام).
بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام). رجوع به کاونجک شود
لغت نامه دهخدا
روستائی در بالای خرابه های ’تب’ در کشور مصر
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کارنگی (آندریو) (1835- 1919 میلادی) صاحب مؤسسات معروف آمریکایی. وی مؤسسه ای بنام ’مؤسسۀ کارنجی’، ایجاد کرد و هدف آن یاری بامور فرهنگی و خیریۀ اقطار جهان بود. در تاریخ ایران باستان آمده: عده ای از متخصصین آمریکائی آن در سال (1904 میلادی). شهر قدیم ’آنائو’، واقع در 14هزارگزی عشق آباد را که تراکمه ’الو’ نامند، حفر کرده و نظر داده اند که قدمت این شهر به سه الی چهار هزار سال قبل از میلاد میرسد. (ازتاریخ ایران باستان چ 2 ص 2643)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی شونیز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
نوعی از خیار کوچک و تازه. (آنندراج). کاونجک. رجوع به کاونجک شود، رستنی باشد. (آنندراج) ، گوشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاوینک
تصویر کاوینک
سار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
تفحص کننده تجسس کننده، کننده حفار، بحث کننده، ستیزه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوناک
تصویر گاوناک
جایی که در آن گاو فراوان باشد: ارض مثوره زمینی گاوناک
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی گلوله انفجاری دستی که پس از در رفتن میترکد، و برای مواضع دشمن بکار میرود نارنج کوچک، نوعی گلوله که بوسیله دست یا نارنجک انداز بروی دشمن پرتاب شود: (توپهای کلان که هر یک را بیست و پنج عدد نارنجک و پول سیاه پر کرده بودند یکی از نارنجکها و گلوله ها بادم و اسب سواران قلعه نرسید. {یا نارنجک دستی. نوعی نارنجک که بوسیله دست پرتاب شود. توضیح نارنجکهای دستی ممکن است تا مسافت 30 الی 40 متری پرتاب شوند. اثرات نارنجکها بر حسب نوع آنها فرق میکند. پاره های نارنجک تعرضی در موقع متلاشی شدن کم است و عمل نارنجک فقط محدود باثر خرج مواد محترقه محتوی آنست و از 8 تا 10 متری نقطه متلاشی شدن تجاوز نمیکند. نارنجک دستی را میتوان در محاربه نزدیک و بالاخص در طی هجوم بکار برد
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت تازی گشته کاکنه کاکونه اروس پشت پرده آلبالوی زمستانی از گیاهان گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
((وَ دِ))
جستجوکننده، مفتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
((لِ جِ))
فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجک
تصویر نارنجک
((رَ جَ))
نارنج کوچک، یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازه نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاواک
تصویر کاواک
توخالی
فرهنگ واژه فارسی سره
مقیاس حجم به اندازه ی پوشیدن یک جرعه آب، حرکات حلق و گلو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی