مزاحمت کردن، مزاحم، مختل کردن، حواس پرت کردن، مضطرب کردن، محدود کردن، مانع شدن، اظهار نظر کردن، دخالت کردن، زحمت دادن
مُزاحِمَت کَردَن، مُزاحِم، مُختَل کَردَن، حَواس پَرت کَردَن، مُضطَرِب کَردَن، مَحدود کَردَن، مانِع شُدَن، اِظهار نَظَر کَردَن، دِخالَت کَردَن، زَحمَت دادَن